آخ از روزهای نکبتی مثل امروز. آخ از یک بی حوصلگی فراگیر زشت، مثل بی حوصلگی امروز. آخ از دوشنبههای کشدار بی پایان مثل امروز. آخ از این نیست شدن ثانیه به ثانیه در مرداب خستگی، مثل امروز. آخ از این سردرگمیهای بی انتها و حرکتهای پاندول وار بین دنیای خیالات و واقعیات، مثل امروز. آخ از این اسام اسهای کوتاه گاه و بیگاه و شکنجه وار تو، مثل امروز. آخ از تن مصلوب و بینوای من روی فوران ته ماندهٔ عزیز خاطرات ده ساله، مثل امروز. با تو چه بکنم خیال ممنوع من؟
اگر خواب دیشبم نبود، دوشنبه نکبتی حتما من رو میکشت...هنوز از ته ته ته دلم دوستت دارم و چه خیانت شیرینیه این اعتراف پنهانی. اوه...من حتا توی خوابم هم میتونم هنوز به تو عشق بورزم.
...
هیچ کس نفهمید عشق من نسبت به ماشینم، یک وابستگی ساده نیست، بلکه یک فتیشیسم خدایه. همونطور که هیچکس نفهمید که فلرتیشیا عشق گالیور بود.