من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Thursday, November 05, 2009
مامان هنگامه جای هنگامه حرف میزد، انتظار هم نداشتم صدای خودش رو بشنوم از توی دهانی که سه تا دندونش از دیروز تا امروز کم شده. گوشهام میشنوید، چشم هام گریه میکرد ولی‌ قلبم باور نمیکرد که کسی‌ هست که بتونه با باتوم توی دهان کس دیگه یی بکوبه. اینچیز‌ها مال فیلم‌های خشنه، مال هالیوود، فیلم‌های هندی، نه گوشه یی از تهران. نمی‌شد چیزی به مادر هنگامه بگم که آرومش کنه، فقط گفتم به هنگامه بگو دمت گرم، کاش کنأرت بودم و دردت تو با من قسمت میکردی.
3 Comments:
Blogger ideh said...
اینا حیوونن آدم نیستن که، روز خوش نبینن.ایشالله که زود همه چی رو به راه شه برای دوستت، فقط خدارو شکر کن که نگرفتنش :(((

Blogger Reza Mahani said...
I am really sorry to hear this ... as "ideh" said the bright side is that she is not prisoned

Anonymous Anonymous said...
..................ah........