مامان هنگامه جای هنگامه حرف میزد، انتظار هم نداشتم صدای خودش رو بشنوم از توی دهانی که سه تا دندونش از دیروز تا امروز کم شده. گوشهام میشنوید، چشم هام گریه میکرد ولی قلبم باور نمیکرد که کسی هست که بتونه با باتوم توی دهان کس دیگه یی بکوبه. اینچیزها مال فیلمهای خشنه، مال هالیوود، فیلمهای هندی، نه گوشه یی از تهران. نمیشد چیزی به مادر هنگامه بگم که آرومش کنه، فقط گفتم به هنگامه بگو دمت گرم، کاش کنأرت بودم و دردت تو با من قسمت میکردی.