من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Wednesday, December 30, 2009
"اینروز ها آغاز اهستهٔ پایان حکومت اسلامیه" این جمله از روز عاشورا تا امروز مدام در تی‌ وی دانمارک تکرار میشه. با هر تیری که شلیک میشه، اینجائی‌ها بیشتر باور می‌کنن که حرکتی‌ هست و مردمی خسته، که برای یک ذره هوای آزاد له له میزنن. امید و ناامیدی در میان تصویر خون الود مردم گم میشه و چیزی که باقی‌ میمونه یک خشم سر خورده هست. فریاد زدن جلوی سفارت هم دردی رو دعوا نمیکنه، عجب درماندگی بیمرزی، وقتی‌ آرزو میکنی‌ کنار مردمت باشی‌ و نیستی‌.



دادن جایزه دیالوگ به محمد خاتمی و داریوش شایگان جنجالی در دانمارک به راه انداخته. گروهی مخالف هستن و بر عکس گروهی دیگه معتقدن خاتمی در حد خودش برای ایجاد دیلوگ تلاش کرده و شایستهٔ این جایزه هست. فرشاد خلقی‌ یکی‌ از این مخلفانه که متاسفانه بیشتر دلایلش به شدت تحت تاثیر روحیهٔ ایرانیشه. اینکه مدام تکرار میکنه که باید به گذشتهٔ خاتمی نگاه کرد، اینکه معتقده هیچ چیز یک آخوند نمیتونه مفید باشه (که البته من با اینیکی موافقم!)، اینکه بجای دلایل محکم، هی‌ گرد و خاک میکنه و از شرق و غرب مثال میزنه، اینکه مطمئنه اونها که خاتمی رو نامزد جایزه کردن، خیلی‌ ساده لوح هستن (این عین کلمهیه که فرشاد توی مصاحبش به کار برد و پرفسوری که توی مصاحبه نشسته بود هم بدجور حالش رو گرفت). فرشاد خلقی‌ از خاتمی به پلیس شکایت کرده و اگر خاتمی به دانمارک بیاد برای گرفتن جایزه، حتما سر و کارش با پلیس خواهد بود.
Wednesday, December 23, 2009
دفعیه دومه که ایست قلبی میبینم، که کسی‌ یکهو هیچ میشه و از هیچ شدنش تن سردی باقی‌ میمونه که هیچ شباهتی به یک انسان نداره. بیشتر شبیه یک پوشش چرمیه که شکل انسان بهش دادن. وقتی‌ زنگ رو به صدا در میارم تا چند مرد و زد سفید پوش به اتاق بریزن، وقتی‌ با کمک کریستینیا تخته رو زیر بدنش میگذارم تا بتونم ماساژ قلبی بدم، وقتی‌ به هیچ چیز فکر نمیکنم جز فشار‌های دستم روی بدنی بی‌ حرکت، وقتی‌ به کناری میرم تا دستهای دیگری کارشون رو ادامه بدن، و حتا وقتی‌ اتاق رو ترک می‌کنم و جمع و جور کردن یک تن بی‌ جان رو به همکارهام می‌سپارم، در تمام این بیست دقیقه، فقط به این فکر می‌کنم که چقدر به سادگی‌ میشه هیچ شد و رفت میون کلمه‌ها و جمله‌های تسلیت گم شد. دستهام هنوز سرد سرده وقتی‌ مینشینم تا گزارش بنویسم. سرم منگه، خسته هستم و به شدت دلم خونه رو میخواد. تا پایان کشیک سه ساعت مونده و من نمیدونم با خودم، با این بیقراری چه بکنم. زنگ میزنم بیاد پیشم، اگر گرفتار نیست. با سر و صدا و جنجال همیشگی‌ میرسه، آهنگ کریسمس رو با صوت میزنه، با گیتار خیالی ضرب میگیره، کمی‌ شوخی‌ با این، کمی‌ خوش مزگی با اون و یک دریا حوصله با من. دو تا کارت تبریک کریسمس دستشه که از مریض هاش گرفته، نشونم میده سرش رو میاره روبروی صورت کریستینا و با لهجهٔ غلیظ ایرلندی میگه: شما میکشین، من زنده می‌کنم و قاه قاه میخنده. چشمهاش رو میبنده، سرش رو خم میکنه به یک طرف و آهنگ مادر مقدس رو میزنه. همکارهام میخندن، براش نقش صلیب میکشن و یکیشون ادای مسیح مصلوب رو در میاره. شوی جالبیه اگر حال خنده داشته باشی‌. قهوه میریزه و وقتی‌ خنده‌ها تموم میشه موج فروکش میکنه و مینشینه روبروی من. میگم من با تو چه بکنم؟ میگه خوب میدونی‌ با من چه بکنی‌.

میریم خرید. هدایای کریسمس. هم مهمان هستیم و هم مهمان داریم. خوب می‌دونم وقت برای بی‌ حوصلگی نیست. زندگی‌ برای غصه خوردن زیادی کوتاهه، به خصوص که هنوز نرمی قفسه سینه‌ای رو که بی‌ حرکت مونده هنوز حس می‌کنم، به خصوص که شب قشنگی‌ در انتظارمه، به خصوص که چهار روز تعطیل هستیم و کلی‌ برنامه داریم برای عشق ورزیدن.
Thursday, December 17, 2009
"مردی صریح، آرام، مؤدب...مردی با چشمانی به سیاهی ذغال". این تعریفی‌ بود که خبرنگار دانمارکی از احمدی نژاد داشت. خبرنگار دانمارکی روز سه شنبه مصاحبه مفصلی در ایران با این بابا انجام داده بود که به طور کامل اینجا پخش شد. حرفهای احمدی‌نژاد در این مصاحبه مثل کسی‌ بود که از کلی‌ مقدمهٔ درست، کلی‌ نتیجهٔ اشتباه میگیره. اما عجب اعتماد به نفسی‌، عجب حاضر جوابی ای، عجب خود بزرگ بینی‌ ای. بعضی‌ از حرف هاش هم بدک نبود و‌ای ...یک جور‌هایی‌ به یاد آدم میاوورد که در مقابل کاپیتالیسم غرب، فقط کله خر‌هایی‌ مثل این بابا می‌تونن مقاومت کنن. در جواب سال خبرنگار که از خشونت پلیس توی ایران پرسید، خیلی‌ خونسرد گفت: من فیلم تظاهرات امروز رو در کپنهاگ دیدم. بعد لبخند زد و پرسید: چرا پلیس شما مداخله کرد و تظاهر کننده‌ها رو دستگیر کرد؟ البته نپرسید که چرا پلیس با باتوم مردم رو میزد و توی سرما با دست‌های بسته مجبورشون کرده بود روی زمین بنشینن؟؟!! لازم هم نبود بپرسه. دهان خبرنگار بسته شد بدجور! این یعنی‌ صراحت، یعنی‌ پاچه خواری نمیکنم و با تمام خری درسم رو خوب بلدم و می‌دونم با کی‌ طرفم.
Sunday, December 06, 2009
از فردا اجلاس کپنهاگ شروع میشه. مردان و زنان مهم دنیا دور هم جمع میشن تا جلوی بالا رفتن حرارت کرهٔ زمین رو بگیرن! کپنهاگ خودش رو حسابی‌ آماده کرده. هتل‌ها قراره هزار‌ها نفر رو در خودشون جا بدن، توی مرکز شهر نمادی از کرهٔ زمین گذاشتن و کلی‌ هم پروپوگندا دور و بر آویزون کردن تا عذاب وجدانی تزریق کنن به مردم اساسی‌! پلیس همهٔ خیابان‌های نزدیک به محل کنفرانس رو بسته و ده‌ها قفس، به معنی‌ واقعی‌ قفس، ساخته برای اکتیویست‌هایی‌ که قراره بی‌ ادبی‌ کنن. همه امیدوارن آمریکا، چین و هند زیر پروتکل کاهش دی اکسید رو امضا کنن و همه یهو خوشبخت بشن.

مردک تو تی‌ وی میگفت گوشت گاو نخورین، چون دامدار‌ها گوشت زیاد تولید می‌کنن، گاو‌ها هم گلاب به روتون هی‌ باد شکم میزنن و این گاز بسیار برای لایهٔ ازن ضرر داره و باعث بالا رفتن حرارت زمین میشه. مصاحبه گر ازش پرسید خوب حالا باید چه کرد؟ یارو گفت: باید از دامدار‌ها مالیات بیشتری گرفت. طرف پرسید: اگر مالیات بیشتر بگیرن گاو‌ها کمتر گاز ول میدن؟! یارو گفت، نه از پولش استفاده می‌کنیم برای رشد صنعتی و تولید ماشین‌های گاز سوز! خبرنگار پر رو دوباره پرسید: بابا جان چرا عوض گیر دادن به سوراخ ما تحت گاو ها، فکری به حال هواپیما‌ها نمیکنین چون هر بیینگ ۷۴۷ به اندازهٔ ۴۰ هزار ماشین توی هر پروازش گاز تولید میکنه. طرف هم جواب داد: می‌کنیم، اما بعد از گاو ها!

محمود جان ده روز دیگه مهمان کپنهاگه. جاتون خالی‌ قراره ازش پذیرای مفصلی بکنیم.