آنهایی که رفتهاند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آنهایی که ماندهاند باز میکنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند، کلافه میشوند.آنهایی که ماندهاند هر روز نه، یکروز در میان ایمیلشان را چک میکنند و از اینکه نامه ای از آنهایی که رفتهاند ندارند، کفرشان در میآید!آنهایی که رفتهاند منتظرند آنهایی که ماندهاند برایشان نامه بنویسند .فکر میکنند که حالا که ازجریان زندگی آنهایی که ماندهاند خارج شدهاند، آنها باید تصمیم بگیرند که هنوز میخواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.آنهایی که ماندهاند منتظرند که آنهایی که رفتهاند برایشان نامه بنویسند. فکر میکنند شاید آنهایی که رفتهاند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که ماندهاند معاشرت کنند.آنهایی که رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند، تا تنهایی بخورند فکر میکنند، آنهایی که ماندهاند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی میخورند و جمعشان جمع است و میگویند و میخندند.آنهایی که ماندهاند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست میکنند، فکر میکنند آنهایی که رفتهاند الان دارند با دوستان جدیدشان گل میگویند و گل میشنوند و ازآن غذاهایی میخورند که توی کتابهای آشپزی عکسش هست.آنهایی که رفتهاند فکر میکنند آنهایی که ماندهاند همه اش با هم بیرونند کافی شاپ وخرید میروند…با هم کیف دنیا را میکنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک وتنها افتاده اند را فراموش کرده اند.آنهایی که ماندهاند فکر میکنند آنهایی که رفتهاند همه اش بار و دیسکو میروند و خیلی بهشان خوش میگذرد و آنها را که توی آن جهنم گیر افتادهاند، فراموش کردهاند.آنهایی که رفتهاند میفهمند که هیچ کدام از آن مشروبها باب طبعشان نیست و دلشان میخواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.آنهایی که ماندهاند دلشان میخواهد بروند یکبار هم که شده بروند یک مغازهای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را میخواهند انتخاب کنند.آنهایی که رفتهاند همانطور که توی صف اداره پلیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و میبینند که پلیس با باتوم خارجی ها را هل میدهد فکر میکنند که ان جهنمیکه تویش بودند حد اقل کشور خودشان بود.حد اقل احساس نمیکردند طفیلی هستند.آنهایی که ماندهاند همانطور که زنیکه های گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین میکنند، فکر میکنند که آنهایی که رفتهاند الان مثل آدم های محترم میروند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل میگیرند.آنهایی که رفتهاند همانطور مینشینند پشت پنجره و زل میزنند به حیاط و فکر میکنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و آیا اصلا برگردند؟!آنهایی که ماندهاند فکر میکنند که آنهایی که رفتهاند حال کردهاند و حالا می آیند جای آنها را سر کار اشغال میکنند و آنها از کار بیکار میشوند.آنهایی که ماندهاند فکر میکنند آنهایی که رفتهاند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند اونور حال میکنند و فورا یک قلم برمیدارند و اسم اونوری ها را خط میزنند.آنهایی که رفتهاند هی با شوق بیانیهها را امضا میکنند و میخواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند، بچسبانند!آنهایی که ماندهاند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه میشوند!آنهایی که رفتهاند هیچ سایت خبری را نمیخوانند. ربطی بهشان ندارد خبر کشورهایی که تویش هستند!آنهایی که ماندهاند میخواهند بروند. آنهایی که رفتهاند میخواهند برگردند!آنهایی که ماندهاند از آن طرف مدینه فاضله میسازند...آنهایی که رفتهاند به کشورشان با حسرت فکر میکنند...اما هم آنهایی که رفتهاند و هم آنهایی که ماندهاند در یک چیز مشترکند... آنهایی که رفتهاند احساس تنهایی میکنند.آنهایی که ماندهاند هم احساس تنهایی میکنند!کاش جهان اینقدر با ماها نا مهربان نبود...
از این روان تر و ساده تر نمیشه مهاجرت و مهاجر رو تعریف کرد. این هم اصلش در وبلاگ
یادگار.