من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Monday, February 23, 2009
به فاصلهٔ ۲۴ ساعت، ۳ تا تیراندازی توی کپنهاگ اتفاق افتاد. باور کردنی نیست. من هم برای اولین بار در عمرم مجروحی رو دیدم که تیر خورده بود، و چه آدم نچسب و عوضی‌ای بود. عربده، پشت عربده، و انگشت که حوالهٔ همه میکرد.از همه طلب داشت و راستی‌ راستی‌ من رو یاد فیلم‌های گنگستری مینداخت. من تازه از اتاق عمل بیرون آمده بودم و نوبت همکارم بود که کارهاش رو انجام بده. مثل فیلم‌ها به شدت دلم می‌خواست بکوبم روی زخمش تا شاید دهانش رو ببنده. پلیس‌ها هم که همه جا ولو بودن و حالت بیمارستان رو عوض کرده بودن. حس عجیبیه، اما توی این شرایط دلت می‌خواد دهان طرف رو سرویس کنی‌، با اینکه نمیدونی‌ این یارو مقصر هست یا نه؟ از طرز حرف زدنش و قیفاش، از سر و صداش و فحش دادنش، توی ذهنت به این نتیجه میرسی‌ که حتما یا تو مواد دست داره و یا یکی‌ از راک‌های مفت خوره. وقتی‌ تو اتاق کشیک نشسته بودم، از خودم خجالت کشیدم. در هر حل این وظیفهٔ من نبود که قضاوت کنم. به همکارم نگاه می‌کردم که چه خونسرد بود، به دکتری که پیشش بود و خیلی‌ ملایم حرف میزد و به خودم که بی‌ دلیل بریده بودم و دوخته بودم. عذاب وجدان کم کم داشت بالا میگرفت. آخر روز داشتم گزارشم رو تکمیل می‌کردم که دکتر جراح رسید، قهوای ریخت و بی‌ مقدمه گفت: کم مونده بود که این یارو رو خفه کنم، خوشبختانه بیهوشی زود تر اثر کرد..خیال میکنه اینجا سیسیله و هنوز توی دههٔ پنجاه شصت هستیم...مردک..!!
چند تا بیسکویت گذاشت دهانش و پرسید: تو هم همین حس رو داشتی یا نه؟ گفتم من؟ نه، اصلا... و کلی‌ آرام شدم.
Thursday, February 12, 2009
آن‌هایی که رفته‌اند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آن‌هایی که مانده‌اند باز می‌کنند و از این‌که هیچ نامه ای ندارند، کلافه می‌شوند.آن‌هایی که مانده‌اند هر روز نه، یکروز در میان ایمیلشان را چک می‌کنند و از این‌که نامه ای از آن‌هایی که رفته‌اند ندارند، کفرشان در می‌آید!آن‌هایی که رفته‌اند منتظرند آن‌هایی که مانده‌اند برایشان نامه بنویسند .فکر می‌کنند که حالا که ازجریان زندگی آن‌هایی که مانده‌اند خارج شده‌اند، آن‌ها باید تصمیم بگیرند که هنوز می‌خواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.آن‌هایی که مانده‌اند منتظرند که آن‌هایی که رفته‌اند برایشان نامه بنویسند. فکر می‌کنند شاید آن‌هایی که رفته‌اند مدل زندگی‌شان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آن‌هایی که مانده‌اند معاشرت کنند.آن‌هایی که رفته اند همان‌طور که دارند یک غذای سر دستی درست می‌کنند، تا تنهایی بخورند فکر می‌کنند، آن‌هایی که مانده‌اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می‌خورند و جمعشان جمع است و می‌گویند و می‌خندند.آن‌هایی که مانده‌اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می‌کنند، فکر می‌کنند آن‌هایی که رفته‌اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می‌گویند و گل می‌شنوند و ازآن غذاهایی می‌خورند که توی کتاب‌های آشپ‍زی عکسش هست.آن‌هایی که رفته‌اند فکر می‌کنند آن‌هایی که مانده‌اند همه اش با هم بیرونند کافی شاپ وخرید می‌روند…با هم کیف دنیا را می‌کنند و آن‌ها را که آن گوشه دنیا تک وتنها افتاده اند را فراموش کرده اند.آن‌هایی که مانده‌اند فکر می‌کنند آن‌هایی که رفته‌اند همه اش بار و دیسکو می‌روند و خیلی بهشان خوش می‌گذرد و آن‌ها را که توی آن جهنم گیر افتاده‌اند، فراموش کرده‌اند.آن‌هایی که رفته‌اند می‌فهمند که هیچ کدام از آن مشروب‌ها باب طبعشان نیست و دلشان می‌خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.آن‌هایی که مانده‌اند دلشان می‌خواهد بروند یکبار هم که شده بروند یک مغازه‌ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می‌خواهند انتخاب کنند.آن‌هایی که رفته‌اند همان‌طور که توی صف اداره پ‍لیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می‌بینند که پ‍لیس با باتوم خارجی ها را هل می‌دهد فکر می‌کنند که ان جهنمی‌که تویش بودند حد اقل کشور خودشان بود.حد اقل احساس نمی‌کردند طفیلی هستند.آن‌هایی که مانده‌اند همان‌طور که زنیکه های گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می‌کنند، فکر می‌کنند که آن‌هایی که رفته‌اند الان مثل آدم های محترم می‌روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می‌گیرند.آن‌هایی که رفته‌اند همان‌طور می‌نشینند پ‍شت پ‍نجره و زل می‌زنند به حیاط و فکر می‌کنند به این‌که وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و آیا اصلا برگردند؟!آن‌هایی که مانده‌اند فکر می‌کنند که آن‌هایی که رفته‌اند حال کرده‌اند و حالا می آیند جای آن‌ها را سر کار اشغال می‌کنند و آن‌ها از کار بیکار می‌شوند.آن‌هایی که مانده‌اند فکر می‌کنند آن‌هایی که رفته‌اند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند اون‌ور حال می‌کنند و فورا یک قلم برمی‌دارند و اسم اون‌وری ها را خط می‌زنند.آن‌هایی که رفته‌اند هی با شوق بیانیه‌ها را امضا می‌کنند و می‌خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند، بچسبانند!آن‌هایی که مانده‌اند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه می‌شوند!آن‌هایی که رفته‌اند هیچ سایت خبری را نمی‌خوانند. ربطی بهشان ندارد خبر کشورهایی که تویش هستند!آن‌هایی که مانده‌اند می‌خواهند بروند. آن‌هایی که رفته‌اند می‌خواهند برگردند!آن‌هایی که مانده‌اند از آن طرف مدینه فاضله می‌سازند...آن‌هایی که رفته‌اند به کشورشان با حسرت فکر می‌کنند...اما هم آن‌هایی که رفته‌اند و هم آن‌هایی که مانده‌اند در یک چیز مشترکند... آن‌هایی که رفته‌اند احساس تنهایی می‌کنند.آن‌هایی که مانده‌اند هم احساس تنهایی می‌کنند!کاش جهان اینقدر با ماها نا مهربان نبود...

از این روان تر و ساده تر نمیشه مهاجرت و مهاجر رو تعریف کرد. این هم اصلش در وبلاگ یادگار.