این
عکس و این
کلیپ جون میده برای یک روضه خوانی مفصل، هر چی نباشه پنج شنبه هست و روز روضه و کمی سینه زنی. اونقدر اتفاقات ناگوار توی ایران میافته که آدم کم نمیاره و هر وقت اراده کنی کمی اشک بریزی، کافیه سری به سایتهای خبری بزنی.
رفته بودم "م، س، اف مرکز پزشکان بدون مرز" احتیاج به کمک فوری داشتن برای ساحل آج و کشتار مردم. مجلهها رو باید پست میکردیم برای اعضا و درخواست کمک مالی و این حرف ها. همینجور که مجلهها رو روی هم میگذاشتم چشمم افتاد به یک مقاله کوتاه، البته شبیه یک نوشته حاشیهای بود تا مقاله. نویسنده یک پرستار اعزامی بود به دافور. طرف تجربیات خودش رو نوشته بود توی بیمارستان ها، از رفتار سربازها با مردم، و عکس العمل مردم در برخورد با خشونت و این حرف ها. چندین عکس بسیار دردناک هم گذشته بود از مردمی که با قمه زخمی شده بودن، بچههایی که دست و پاشون قطع شده بود. عکس رو به سوپروایزر نشون دادم و پرسیدم قراره اینها چاپ بشه یا نه؟ گفت نه، زیادی خشنه. بعد جملهای گفت که نمیدونم به فارسی چطور میشه ترجمه ش کرد که زیبایی یه متن اصلیش به دانمارکی حفظ بشه، گفت: "صد هزار تا از این عکسها هم که چاپ بشه، هر روز هم اگر خبر کشتار مردم رو پخش کنی، هر چقدر هم که داد بزنی، تا وقتی پوفیوز گری وجدانهای خوابیده به پایان نرسه، راه به هیچ جا نمیبری." در کمال ناباوری من گفت: "مردم عادت میکنن که این خبرها رو بخونن، توی سرشون بزنن و دوباره برگردن سر کار خودشون، تا یک خبر تلخ دیگه...مثل همین کشور خودت و خانم زندانی که برای ختم پدرش آزاد شد و بعد سرش رو کردن زیر آب...آاس هولیسم که دیگه شاخ و دم نداره..." دنبالش رو نمیگم چی گفت چون به غیرت ایرانی مون بر میخوره (از اونجا که من غیرت ایرانی م آب کشیده، حرف هاش رو کاملا تایید کردم و گفتم حق داری...من هم جز همون "آاس هول"ها هستم منتهی بروز نمیدم). گفتم پس چرا اینجا نشستی اینهمه وقت میگذاری که تبلیغ کنی مردم کمک کنن، خوب درش رو ببند خلاص اگر فکر میکنی بی نتیجه هست و آفت پوفیوزی نمیگذاره هیچ چیز درست بشه؟ گفت: "آیم استیل دریمینگ...مگر تو نداری؟" گفتم چرا، دارم اما این رو هم میدونم که امثال دولت فلان فلان شده تو هستن که از ترس بالا رفتن قیمت نفت و هزینه زندگی خودشون حاضرن مامان جانشون رو هم بفروشن تا در خفا با همین دولت قاتل و جا.کش ایران روی هم بریزن، مثال میخواهی...بزرگترین شرکت حمل و نقل دریایی دانمارک. دیگه حرفی نزدیم تا کار تموم شد. وقت برگشتن اومد جلو گفت: "کاپیتالیسم به فکر خودشه، شماها چرا گول میخورین؟"
حالا هم که اینجا نشستم و به حرف هاش فکر میکنم میبینم زده تو خال بی انصاف.