من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Monday, June 23, 2008
نشستیم و فیلم " حالا یا هرگز" رو با هم دیدیم. بعد من دوباره تنها دیدم و دوباره دیدم و فردا هم دوباره دیدم و هر بار انگار چیزهای تازه ای توش کشف می کردم و انگار حرفها برام تازه می شد و انگار یک جور زندگی من بود توی سالهای آینده. سالهای آینده؟ نمی دونم. انگار من بودم. هر دو نقش رو داشتم. خودم رو عجیب بازشناسی می کردم و عحیب تر اینکه گاهی با تعجب به من می گفت: اینها که حرفهای تواه؟! و من می شنیدم که حرفهای من شده سناریوی یک فیلم! شاید هر کس دیگه ای هم این فیلم رو ببینه همین رو بگه. همونطور که رفتم سکس ان د سیتی رو دیدم و از زبون خیلی ها توی سالن سینما شنیدم که می گفتن اینها که حرفهای منه! نه، فکر می کنم همه یکجور دربدری دسته جمعی داریم. خودمون رو گول می زنیم و همزاد پنداری می کنیم.

...

ای میلم رو باز میکنم و اسم تو میخکوبم میکنه. عکس هات رو نمی بینم، عکسهات جایی توی ته ته قلبم خالکوبی می کنم. قلبم از حرکت ایستاده، دنیا شده قد یک گردو و ته دستم فشرده می شه. بوی تو میاد. پوست تنم آب شده و تک تک سلولهای تنم توی فضا پراکنده شده. نوشته کوتاهت رو می خونم و این سه کلمه ساده "قربان تو عزیزم" رو می نوشم و می نوشم و می نوشم.
Monday, June 09, 2008
از شیشه ماشین به بیرون خیره ام. زمین های سبز، اسبهای قد و نیم قد در حال چرا، خانه های روستایی تک و توک، آسمان بیش از حد آبی، آسیابهای بادی سه پره، هوای خنک صبح و یک سکوت طولانی و کشدار. حرفم نمیاد. حرفی هم نمی زنه. طبق معمول آهنگی رو زمزمه می کنه. یک هفته ای هست که به برکت کار اضافه و کشیکهای طولانی همدیگه رو ندیدیم. بعد از اون شکر آب شدن یکی دو روزه رابطه مون و بداخلاقی ها، برای تلافی روزهای از دست رفته، می ریم سفری دو روزه. سفری که دل و دماغش نیست اما یک توفیق اجباریه.
ضبط ماشین رو روشن می کنه و فریاد معین به آسمان میره. کمی گوش میده و سعی می کنه باهاش ضرب بگیره. تلاش ناموفقیه اما قابل ستایش. ساکت می شه. می گم عوض کن اگر دوست نداری و به سه شماره فریاد سلین دیون به هوا میره.
دلم برای مادرم تنگه، اما نمی گم. گفتنش تغییری در حالم ایجاد نمی کنه. کنار جاده می ایسته و دو تا نوشابه باز می کنه. می خوام بگم کاش چایی داشتیم اما یادم می افته که از صبح تا حالا آیه نحس بودم. سعی میکنم بخندم، اون هم الکی و حالا باید جواب بدم که به چی می خندم!
میرسیم. به چی؟ به یه شهر کوچک، با یک قصر بزرگ و باغ بزرگی از گل. هزار رنگ، هزار بو. میگردیم و از خودمون عکس میندازیم. با لبخند، بی لبخند. بیشتر عکس های تکی و گاهی به همت باقی مسافران، عکس دوتایی. هم رو بغل می کنیم، می بوسیم، دست در دست، دست در کمر، پشت به منظره قصر، کنار رزهای دو متری، سر میز ناهارو ثبت لحظه های سفر.
غروب شده. یکی از زیباترین غروبهای تابستانی. به هتل که می رسیم مثل اینکه دوی ماراتون داشتم، کوفته ام. میرم دوش بگیرم که توی حمام با دیدن یک وان بزرگ سورپرایز می شم. با خودم یکی دو دقیقه ای کلنجار میرم تا دلم رو راضی به پر کردن وان بکنم. از طبیت عذارخواهی میکنم و آب گرم رو باز میکنم. تنم رو که به آب گرم می سپرم، خستگی ذره ذره از پاهام بیرون میریزه. چشمهام رو میبندم. صدای تق در میاد. لای چشم هام رو باز میکنم...برهنه روبروی من ایستاده با دو گیلاس شراب و لبخندی به پهنای صورتش.
نگاهش می کنم، بدون هیچ عکس العملی، بدون اینکه بگم دلم تنهایی می خواد اما نمی تونم اینهمه در حقت بی انصاف باشم و بگم که تنهام بگذاری، نگاهش می کنم و نگاهم انگار از محدوده سینه اش پایین تر نمی ره، انگار توی زمینه ای از رنگ صورتی محو شده و و من دارم به زور تلاش می کنم تمامش رو توی زاویه دیدم جا بدم. فقط ایستاده و شاید اگر در حالت عادی بود کلی این کار به نظرم مضحک می اومد که کسی برهنه با دو گیلاس شراب بایسته، فقط بایسته و چیزی نگه. کم کم زمینه صورتی محو میشه. لبخند او هم محو شده و من تازه یادم افتاده که منتظر دعوت منه. خودم رو بالا میکشم و دستم رو به طرفش دراز می کنم: "بیا عزیزم، مرسی که دیر نکردی، می دونستم با شراب میایی." میاد تو آب روبروی من، و من اثر این دورغ کوچک رونه فقط توی چشمهاش، که حتی مثل ذرات نور که از سلولهای تنش بیرون میزنه، میبینم. پاهاش زیر آب روی پاهای من می لغزه و تا بالای رانهام می رسه. پاهام رو روی تنش بازی می دم، گیلاسم رو یک نفس تا ته سر می کشم و خودم رو سر میدم روی تنش. نمی دونم اینها هم دروغه یا نه؟ نمی دونم پشت این موتور غریزه چیزی هم هست؟ وقتی خودم رو فشار دادم روی تنش وبینی ام به نوک بینی اش می خوره و توی چشم هاش زل می زنم و وقتی انگشتهام دونه دونه تارهای موهاش رو کنار میزنه ولبهام گونه هاش رو غرق نوازش، نمی دونم اینها حقیقت داره یا من به خودم دروغ می گم. توی گوشم زمزمه ای هست، حرفهایی نازک و لطیف.
...
من عاشق حرفهای قشنگم، دوباره تکرارکن.