من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Wednesday, December 23, 2009
دفعیه دومه که ایست قلبی میبینم، که کسی‌ یکهو هیچ میشه و از هیچ شدنش تن سردی باقی‌ میمونه که هیچ شباهتی به یک انسان نداره. بیشتر شبیه یک پوشش چرمیه که شکل انسان بهش دادن. وقتی‌ زنگ رو به صدا در میارم تا چند مرد و زد سفید پوش به اتاق بریزن، وقتی‌ با کمک کریستینیا تخته رو زیر بدنش میگذارم تا بتونم ماساژ قلبی بدم، وقتی‌ به هیچ چیز فکر نمیکنم جز فشار‌های دستم روی بدنی بی‌ حرکت، وقتی‌ به کناری میرم تا دستهای دیگری کارشون رو ادامه بدن، و حتا وقتی‌ اتاق رو ترک می‌کنم و جمع و جور کردن یک تن بی‌ جان رو به همکارهام می‌سپارم، در تمام این بیست دقیقه، فقط به این فکر می‌کنم که چقدر به سادگی‌ میشه هیچ شد و رفت میون کلمه‌ها و جمله‌های تسلیت گم شد. دستهام هنوز سرد سرده وقتی‌ مینشینم تا گزارش بنویسم. سرم منگه، خسته هستم و به شدت دلم خونه رو میخواد. تا پایان کشیک سه ساعت مونده و من نمیدونم با خودم، با این بیقراری چه بکنم. زنگ میزنم بیاد پیشم، اگر گرفتار نیست. با سر و صدا و جنجال همیشگی‌ میرسه، آهنگ کریسمس رو با صوت میزنه، با گیتار خیالی ضرب میگیره، کمی‌ شوخی‌ با این، کمی‌ خوش مزگی با اون و یک دریا حوصله با من. دو تا کارت تبریک کریسمس دستشه که از مریض هاش گرفته، نشونم میده سرش رو میاره روبروی صورت کریستینا و با لهجهٔ غلیظ ایرلندی میگه: شما میکشین، من زنده می‌کنم و قاه قاه میخنده. چشمهاش رو میبنده، سرش رو خم میکنه به یک طرف و آهنگ مادر مقدس رو میزنه. همکارهام میخندن، براش نقش صلیب میکشن و یکیشون ادای مسیح مصلوب رو در میاره. شوی جالبیه اگر حال خنده داشته باشی‌. قهوه میریزه و وقتی‌ خنده‌ها تموم میشه موج فروکش میکنه و مینشینه روبروی من. میگم من با تو چه بکنم؟ میگه خوب میدونی‌ با من چه بکنی‌.

میریم خرید. هدایای کریسمس. هم مهمان هستیم و هم مهمان داریم. خوب می‌دونم وقت برای بی‌ حوصلگی نیست. زندگی‌ برای غصه خوردن زیادی کوتاهه، به خصوص که هنوز نرمی قفسه سینه‌ای رو که بی‌ حرکت مونده هنوز حس می‌کنم، به خصوص که شب قشنگی‌ در انتظارمه، به خصوص که چهار روز تعطیل هستیم و کلی‌ برنامه داریم برای عشق ورزیدن.
9 Comments:
Anonymous mahsa said...
have great night and days, merry Christmas.

زندگی همینه گرچه این لحظات خیلی عظیم و سنگینند ولی خوش باش که آدمی وقت ناراحت بودن رو نداره ! می نوش که عمر جاودانی اینست . امیدوارم بهت خوش بگذره

Anonymous Anonymous said...
رابطه شما برا من مثل قصه است نمیدونم چرا نمیتونم اصلا تو دنیای واقعی تصورش کنم یا شاید تو مثل قصه میگیش خیلی هم دوست داشتنیه حتی همین قصه های کوتاهت تعطیلات خوبی داشته باشی

Anonymous Anonymous said...
هستی جان
فرصتی نیست تا نوشته هایت را کامل بخوانم فقط خواستم از کامنتهایت تشکر کنم و از اینکه مرا از یاد نبرده ای. امیدوارم به زودی همه چیز حل شود و بیایم سر صبر نوشته های زیبایت را بخوانم
قربانت

Blogger Samin.B said...
سلام
چقدر خوشم اومد از اینجا..قصه است یا واقعیت؟

کریسمس مبارک.دانمارک هستین؟

Blogger Samin.B said...
سلام
چقدر خوشم اومد از اینجا...قصه است یا واقعیت؟
گریسمس مبارک..دانمارک هستین؟

Anonymous هيوا said...
salam hasti junam, mamnun ke umadi o nazar dadi, hamishe az didane comentaye to koli zogh zade misham, to baram ye duste motefaveti, hozuret vaghean baese khoshhalim mishe, kash vaghean hamuntori ke be nazar residam tu neveshteham budam!! laaghal ke khodam intori hes nemikonam!
khoshhalam ke ye duste doctor ya parastar (akhe nemidunam kodumesh hasti!!) daram ke marge adama barash adi nashode! ke az marge ye adam intori be ham mirize! dustet daram hasti junam. "merry Christmas"
ishalla noruze khodemun biyad o shoma ham biyaid iran o haminja sale jadid ro jashn begirim!

سلام م م م م

Anonymous matarsake tanha said...
salam duste khub...vebeto didam...ziba bud....va delneveshtehat jazabo dlchasb....arzumande hameye arzuhaye ghashanget.......raha(marde shabgarde kuchehaye tanhaee)