من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Friday, April 29, 2011
سفرت به خیر اما تو و دوستی‌ خدا را...

دلم برای مهربونیت خیلی‌ تنگ میشه بهاره جان، برای اون نوشته‌های صمیمیت، برای حرص خوردن هات، برای کامنت‌های نازت و رمز قشنگی‌ که مینوشتی با اشاره به اینکه " این کامنت رو پاک کن هستی‌ بعدا"، برای خوندن روزمره تو، برای بودن تو. دلم برات تنگ میشه و گریه تنها چیزیه که سر حال نمیاردم. کجا پیدات کنم بهاره خانم؟

من چه غلطی می‌کردم وقتی‌ تو داشتی می‌رفتی؟
3 Comments:
Anonymous shokolate talkh said...
that was so sad:(

Anonymous آنا said...
نوشته هاش روکه میخونم چیزی که به ذهنم می رسه اینه که چطور یک دختر شانزده ساله اینقدر می فهمه ؟ اینطور می نویسه ؟ بعد یاد فروغ می افتم . می دونی فکر می کنم اینها چیزی در ناخودآگاهشون می دونن و عجله دارن توی این فرصت کوتاه ... اینه که جلوترن . جلوتر از زمان ... جلوتر از مرگ

Anonymous Aria Lonely said...
همیشه اون لحظهای که باید باشه ادم نیست و دنبال بی ارزشترین و اجباری ترین چیزهاست
و لحظه ای که نباشی بهتره
همه چی فراهم میشه که مجبور شی باشی
امیدوارم روحش شاد شه
میدونی چی پیش اومده واسه خورشیدت ؟
تسلیت