"گاهی توی زندگی مجبوری به شباهت هات با افراد دور و برت بیشتر توجه کنی تا تفاوتهات با اونها، اگر میخواهی زنده بمونی، حتا اگر این شباهتها به اندازه یک اتم باشه". این اصلیه که من به تازه گی بهش رسیدم، نه اینکه آدم منفی بافی بودم و جریان نیمه خالی لیوان و این حرف ها، نه، من خیلی هم معمولی هستم، اما این چند وقت به شدت دارم روی این قضیه فکر میکنم که اگر بیام مشترکاتم رو با دیگران ببینم، زندگی خیلی بیشتر شیرین میشه.
گاهی که خیلی بهم سخت گذشته به جایی رسیدم که فکر کردم از این بد تر نمیشه...اما کم کم خودم رو پیدا کردم و نفس هم عادی تر شده و زنده موندم و دوباره وضعی پیش آماده که من فکر کردم به آخر دنیا رسیدم و پی بردم که نه، خیلی مونده تا آخر دنیا ...و دوباره نقطه سر خط. دیروز هم یکی از این " آخر خط"ها بود با تعریفی روشن از اخلاق گوه مرغی.
مامان پرسید چی دوست دارم برای شام حاضر کنه، بی معطلی گفتم "کاچی".
خوبه
سلام
پرسیدی داستان نوشتم یا نه
جوابم اینه : نه!
از سفر خیلی وقته برگشتم و هفته دیگه دارم دوباره میرم
اینبار استانبول
در مورد آدما هم همین طور !
خوشی؟
با مامان خوش میگذره؟
خوب باشی امیدوارم و خوش و خرم و این حرفا
وقتی نیستی و نمینویسی یعنی که دار هبهت خوش میگدره و این خوبه - لااقل من اینجوری برداشت میکنم -
اینکه همه آدمیم ؟
اینطوری باعث نمیشه هر کسی بیاد تو زندگیتو و به هم بریزه حریم زندگیتو ؟
bache be donya oomade bood ke kachi khordi ya na?!!