-وقتی حسش نیست، نیست دیگه..حالا تو هی زور بزن که حس بسازی...نمیاد.
-آدمها چقدر به هم شبیهن، اینجاست که به ناخود آگاه مشترک ایمان میارم اساسی از نوع اثنا اشری. یک همکار چینی دارم. میگفت داره خودش رو برای سال نو آماده میکنه. دیدم توی این صورت گرد و قلمبه، خنده موج میزانه، اصلا روی صورتش خط افتاده و چشمهاش ناپدید شده. پرسیدم ببینم وقتی سال نو میشه دلت نمیخواد کشورت بودی. یکهو حالش تغییر کرد گفت من اینجا دو بار به حد مرگ دلم تنگ میشه، یک بار وقتی سال نو مسیحی هست، یک بار هم سال نو چینی. میگه به خودم میگم همه ممکنه یک بار دیپرشن بگیرن اما من خارجی بی کس و کار، دوبار. از تعجّب دهنم باز مونده، حتا فکرش رو هم نمیکردم که این چینی صورت گرد خنده به لب هم همین حس رو نسبت به سال نو داشته باشه. سعی مکنم زیاد ماجرا رو دراماتیک نکنم، حتا جواب کلیشه ایه "من هم همینطور" رو برای خودم نگاه میدارم، اما کلی تو فکر فرو میرم.
-عدسها بلند شدن، مامان کلی ازشون مراقبت میکنه. پخششون کرده توی دو تا ظرف گرد، رفته روبان سبز هم خریده تا سفره سبز درست کنه. بودنش توی خونه خیلی لذت بخشه، من رو که از فکرهای زیادی بیرون میاره، میکشدم به دنیای دور و برم. وقتی کنار هم هستیم، یکریز حرف میزنیم. من کلی پرسیدنی دارم و و هم کلی گفتنی.
-برای همه مون سالی پر از شادی آرزو میکنم، سالی با بوی آزادی، کمی هوا برای ریههای خفه شدمون، کمی صدا برای گلوهای بریده مون، کمی دل خوش، لقمهای نان، سفقی، بالاپوشی، کمی انسان بودن، ذره یی عشق، یک دل دریایی.
-خفه شدیم از بس آرزو کردیم...به هیچ جا هم نرسید...بجنبید...دیره.
راست گفتی
ترس هست
از اینکه اون شونه رو پیدا نکنم با همه اون کارهایی که گفتی و بعد ضرر هم کرده باشم
از اینکه هی دست این و اون باشم و آخرش هیچ
ترسیده شدم از آدمها
کم ندیدم و نشنیدم و نکشیدم آخه
خفه گشتم از بس آرزو کردیم واقعا
چه خوب گفتی
کی میخواد تحقق پیدا کنه پس آرزوها
این کارها رو کردی و فایده داشت و پیدا کردی
همون که میخواستی رو ؟
روندش دقیقا چی بوده ؟
چطوری میفهمی که این همون که میخواستی هست ؟
از کجا معلوم ...
...
manam delam omid mikhad.
درست بودن خیلی حرفهات
میدونی شاید چون هر کسی رد شده از کنار خونه من بدون متلک رد نشده تا حالا
هر کسی خواسته تصاحب کنه
حس مالکیت داشته
هر کسی بوده وقتی باید خفه میشده زر زده و وقتی زر بزنه خفه بوده
وقتی باید میبوده نبوده و وقتی باید تنها میزاشتتم ولم نکرده
واسه اینه که نشده و نتونستم و به دلم ننشسته
مشکل اینه که من دقیقا تو حوادث دنیا هستم
وسطش