زنگ میزنم حالش رو بپرسم. عادت داره طرز خاصی به این سوال جواب بعده، نمیدونم چرا. وقتی میپرسی خوب چطوری، خوبی؟ اول یک اه کوتاه میکشه و بعدش صداش رو آروم میکنه و میگه: "ای ی ی ، بد نیستم، زنده ام." خوب هی سوال میکنم که شوهرت چطوره، بچه ت؟ همینجور جواب میده که:ای ی هستیم، زنده ایم. هیچ وقت نمیفهمم که مثلا چی، که زنده ایم. خوب من میشنوم که زنده ای، میخوام بدونم چطوری. دوست داره دیپرس باشه، کلافه باشه. نمیفهمی کی راستی راستی حالش خوبه، کی حالش خرابه. گاهی زنگ که میزنم باید به زور پنس از دهانش حرف بکشم، گاهی اونقدر میگم دیگه چه خبر، که خودم کف میکنم. گاهی اون هم همینطور، خوب خبری نیست. خلاص.هم سنّ هستیم با یک دنیا اختلاف. کمتر باهاش تماس میگیرم. گاهی هم رو میبینیم. هر هزار سال یکبار خونه یک دوست مشترک هم رو میبینیم.به شدت فکر میکنه خیلی "کول" هست که با یک غیر ایرانی زندگی کنی. سوالهای عجیب غریب میپرسه.اینکه چطوری با هم دعوا میکنیم ؟ اینکه کیها به من میگه عزیزم، اینکه توی رختخواب چطوریه؟ عشق کانادا و آمریکا هم هست و به همین دلیل " ایتس ریل کول تو اسپیک انگلیش آل د تیم" و " یوو آار وری لاکی تو هو هیم بای یور ساید". مدام میپرسه هفتهای چند کتاب به انگلیسی میخونم، چقدر اخبار انگلیسی گوش میدم و چرا لهجه بریتانیای یا ایرلندی پیدا نکردم؟اصلا چرا روی لهجمام کار نمیکنم که انگلیسیم پرفکت بشه؟
شوهرش داستان جداگانه ایه برای خودش. از وقتی باسن رو میگذره روی سوفا، یا تو موفقیتهای شغلی خالی میبنده، یا از خرید موبایل جدید میگه، یا از مهاجرت به کانادا حرف میزنه. هیچ کس آی پد شبیه اون نداره، هیچ کس مثل اون با رئیسش رک نیست، هیچ کس مثل اون نمیتونه دانمارکیها رو سر جاشن بنشونه...هیچ کس...
زنگ زده که شنبه برنامه ندارین؟ میگم نه، میگه پس بیاین خونه ما، تولد بچه هست. تا خرخره میرم تو گل.
اتفاقی دیدم وبلاگت رو
خیلی خوب مینویسی
سادگی قالب وبلاگت ولی نوشته و محتواشون وبلاگت رو سنگین و رنگین کرده
شاد باشی همیشه
پیغامتو دیدم، اومدم کلی از آرشیوتو خوندم و به فکر فرو رفتم...
:))
این میل به افسردگی شده شاخص ماایرانیا
می فهمم این حسو
سلام
تونستی از تورنت استفاده کنی؟
ما هم به لطف تکنولوژی و صد البته تکنیسین بودن تونستیم به ولاگت سر بزنیم.
خوبی؟ خوشی سر حالی؟
مرسی که برای پست مربوط به بردیا برام پیام گذاشتی.
در عین حال که بچه داری سخته، توجه زیاد میخواد و من نگران آینده هستم.
وقتی فرصت میشه که فقط من و بردیا باشیم، عین دوساعتی که باهاش هستم داریم مثل دو تا بچه تو سر و کله خودمون و اطرافمون میزنیم.
Thnx for your kind comment on my photoblog Hasti