فرهنگ خشونت، سرزمین خشونت زده
بچهای که از ابتدا در یک محیط کاملا امن رشد کرده باشه، میتونه سوتزنان و با خیال آسوده در کوچه و خیابان راه بره، به همه عتماد داشته باشه، به راحتی حرف بزنه و مثل یک انسان زندگی کنه. کسی لازم نیست توی سرش بزنه تا درس بخونه، یا کار کنه، یا از زیر کار در نره یا همسایه خوبی باشه،همسر مهربانی باشه یا اصلا انسان باشه. یک محیط امن، انسان پرورش میده، فرهنگ ساز میشه، بارور میکنه، هراس زدایی میکنه و ملتی رو به پیش میبره. یک نظام دیکتاتوری، همیشه خشونت پروری میکنه.یک دیکتاتور فقط به قوت یک جامعه خشن سر پاا میایسته.هر چه خون بیشتر، حکومت پر دوام تر. من در یک نظام خشن دیکتاتوری رشد کردم، جنگ دیدم، تابوت دیدم و جسدهای بی سر. عکسهای وحشت آور بدنهای تکه تکه شده یا باد کرده، قبر، غسال خانه، شلاق زدنهای پیاده رویی، و بالاتر از همه چوبههای دار، اعدامهای میدانی- گله یی - ردیفی، سنگ سار، خون، کفن خاطرات جوانی من بوده. گوسفندهای قربانی کنار درهای خانه مردم، کابوس بیخوابیهای شبانه من بوده. من در یک محیط نا امن و کثیف رشد کردم، من بارها در خلوت تنها یی وحشت آلوده خودم با واژه قصاص، جمله ساختهام و آرزو کردم کاش خدا فقط رحمان و رحیم بود. من جز خشونت چیزی ندیدم، چه در مدرسه و چه در خیابان و چه در دانشگاه. من قبلان فقط توی روزنامهها میخوندم که پدری، برادری، عمویی، کسی، ناموس کشی کرده، میخوندم که کسی سر کسی رو بریده. اما من الان یاد گرفتم که میشه با چرخ ماشین از روی کسی رد شد، میشه با تفنگ ساچمه یی به صورت کسی شلیک کرد، میشه شکنجه داد، میشه سنگسار کرد، میشه با چاقو کسی رو کشت، میشه ایستاد و از این صحنه فیلم گرفت، به باقی مردم نشون داد. من محصول فرهنگ خشونت هستم، از سرزمینی خشونت زده. چرا از من انتظار بیشتری میره؟ چون تو قرن بیست و یک زندگی میکنم یا چون خیال میکنم تفته جدا بافته هستم یا چون خود شیفتهام یا چی؟ چرا فکر میکنم انهایی که توی تظاهرات من رو کتک میزدند، حتما عرب لبنانی بودن و نا هموطن ایرانی؟ چون فکر نمیکنم همخون ایرانی بتونه این بلا رو سرم بیاره؟ یا چون باور نکردم که خاستگاهم کجاست؟ باور نکردم که توی خون رشد کردم؟ من فقط با خشونت خو گرفتم، همین.
یه بحث جالبی که من دوست دارم اینه که سیاست روی فرهنگ تاثیر میذاره. سیاست و قوانین و خیلی چیزهای دیگه. بعضی وقتها میگن همه چیز رو به گردن حکومت نندازین فرهنگ خودمون غلطه. نکته اینجاست که همین فرهنگ هم از سیاست تاثیر میگیره. از طرفی بعضی اوقات هم واقعا اشکال از خودمان است تا حکومت و این مساله رو پیچیده تر هم میکنه.
بعضی مواقع من با خودم فکر میکنم مثلا تو افغانستان چطور یارو میگیره همسرش رو یا دخترش رو آتش میزنه یا کارای دیگه. بعد فکر میکنی میبینه این آدما تو این جو بزرگ شدن و انگاری عادی شده براشون...
راستي خيلي مرسي از حضورت خوشحالم كردي.
هميشه به همين نتيجه ميرسم كه چرا عصبي نباشم
ولي اين حرفا بذار بين خودمون بمونه پخش مكه بشه همه به خودشون حق ميدن هرككاري بكنن چون توي شرايط خوشنت بار زندگي كردن
سلام
وقت به خير
تو كه اونجا بايد دسترسيت به فيلم آسون باشه اختمالا
چرا نميشيني آندري روبلفو ببيني حالشو ببري؟
ما فقط یک بار زندگی می کنیم؟
نمی دونم ولی شاید شانس بودن توی قرت بیست و یکم اینه که می تونیم ببینیم، بشنویم، حتی حرف بزنیم و ارتباط بگیریم با اون سر دیگه ی دنیا که این چیزا توش نیست...و کم کم تنلگر بخوریم...هرچند یک وقتهایی می ریم همون سر دنیا و اونجا هم از عادت خودمون به گند می کشیم...
پی نوشت غیز مرتبط: من دیشب خواب شما رو دیدم نمی دونم چرا. یک جمعی بودیم از بچه های کمپین...و یک نفر هم اشاره کرد به شما و گفت این هم هستی اینک! (مدلی که من آدرس وبلاگتون رو می خونم هرچند می دونم نایکه) حالا اون دختره که قرار بود شما باشید رو می شناسم و می دونم شما نیستید. نمی دونم شاید فکر می کردم یا چی...
Thanks for sharing!