سرش تو اینترنت و غرق در پیدا کردن یک موبایل تاچ. گاهی صدام میکنه و عکسی نشونم میده. با آب و تاب از فانکشنهای هر کدوم میگه. احتمالا با خودش حرف میزنه، یا بلند فکر میکنه. در هر حال گوش نمیدم، گاهی یه "آها" از گلوم بیرون میاد و دوباره سرم به لپ تاپ خودم گرم میشه. اخبار میخونم، وبلاگ زیر و رو میکنم و از ته دلم برای آنچه به سر "نسرین" میره، متاسف میشم. بی هوا انگار دلم بخواد به مخاطب مجازیم چیزی بگم، بلند میگم ببین من این آدم رو خیلی وقت پیش میشناختم. خیلی وقت پیش، باهاش کار کردم، خنده هاش هنوز توی گوشمه، هنوز نگاه مهربونش روی تنمه. یا شاید یک هم چین چیزی میگم. اون هم یک "آها" میگه، و خیره میشه به مانیتور. توی دلم آشوب میشه، دلم همزبون میخواد، همونجوری که حتما دل اون به همزبون گمشده نیاز داره.
فکر کن تو هیچ پیشینه مشترکی با کسی که باهاش روزگار میگذرونی، نداشته باشی. فکر کن نتونی خاطرهای رو که برای تو شیرینه، تلخه، دردناکه، هیجان انگیزه، یا نه...فقط یک خاطره هست رو براش تعریف کنی و مجبور باشی هر جمله رو توضیح بدی یا به طرف حالی کنی که چرا اینجا قضیه غم انگیزه یا نیست. فکر کن هرگز نتونی بگی:" راستی یادته وقتی تابستون میشد..." فکر کن چقدر تنهایی بی معنی ایه.
سپیده میگفت اینها درد بی دردیه، یعنی شکم پری، یعنی وقتی هیچ مرگیت نیست اما دنبال بهانه هستی که به خودت سیخ بزنی، یعنی وقتی نگران حذف "یارانه" نیستی و نشستی اونجا خوب میخوری و خوب مست میکنی، اونوقت دلت همدم میخواد و این زر زر ها. سپیده بارها سپرده براش کسی رو پیدا کنم که از اون جهنم داره خلاص بشه. میگه حتا یکی از همین "خارجی ریقو"ها هم باشه خوبه، سپرده ببینم توی بیمارستان دکتری چیزی از دوستهای همخونه من یا همکار هام پیدا میشه که بخواد با دخترهای شرقی زندگی کنه؟ اگر بود عکسش رو بدم ببینه، اگر خوشش اومد، مبارک بشه. سپیده میگه من باید کمتر ناله کنم و بیشتر خدا رو شکر کنم. میگه بیخودی ادای علاقه مندی به وطن رو در نیارم و با همون مرکز زنان حال کنم. بهش میگم زیادی حرف میزنی، میگه اره. سپیده خیلی با خودش رو راسته، و من خیلی با خودم درگیر.
من هنوز کسی رو برای سپیده پیدا نکردم. هنوز نمیدونم اگر راستی راستی دلم برای وطن میطپه، اینجا چه غلطی میکنم. هنوز مطمئن نیستم اشک ریختنم برای "نسرین"، یکجور خفه کردن وجدانمه یا غصه حقیقی درد کشیدن یه چهره اشنا. هنوز نفهمیدم که اگر پیشینه مشترک اینقدر برام مهمه، چرا نمیرم سراغش. هنوز نتونستم بفهمم اصلا چی میخوام از خودم و از دور و برام. هنوز گیجم از حوادث شش سال گذشته زندگیم. خودم هم موندم که آیا اول ایرلندی رو شناختم و بعد زندگیم به هم خورد یا اول زندگیم به هم خورد و بعد ایرلندی رو شناختم. هنوز نفهمیدم چرا کورونولژی زندگی یادم رفته، یا چرا میخوام یادم بره. نفهمیدم این وسط خائن کی بود، من قربانی بودم یا جانی، یا هر دو.
میخزم توی تختخواب. ملحفهها رو عوض کردم و همه چی بوی نرم کننده میده، بوی گل یأس. از سردیش خوشم میاد. فکر میکنم سپیده خیلی وقتها حق داره. فکر میکنم چه خوب بود کسی پیدا میشد سپیده رو میگرفت و این وسط همه خوش حال میشدن، بیشتر از همه، من. همکار هام رو دور میزنم تا کاندیدی پیدا کنم. کسی نیست نه حتا یک "خارجی ریقو". دراز میکشه کنارم، به عادت همیشه بغلم میکنه. حتا این کار هم شده مکانیکی. بیهوا میپرسم آخرین دفعه که با پشن واقعی با هم مکینگ لاو داشتیم کی بود، یادت میاد؟ بلافاصله میگه ده دقیقه آینده. میگم همین جواب یعنی اینکه یادت نمیاد، یعنی اینکه یک مکینگ لاو با پشن نمیشه ده دقیقه طول بکشه، یعنی اینکه ما داریم دور میشیم از هم، میفهمی منو؟ میگه شات آپ...زیادی حرف میزنی. جای برای حرف باقی نمیگذره. یاد سپیده میافتم که میگه من زیاد حرف میزنم. چشام رو میبندم و انگار خودم رو از در هواپیما میندازم بیرون تو دل آسمون و یک "مکینگ لاو ویت ریل پشن" پانزده بیست دقیقه یی رو تجربه میکنم. بلند میشه، صدای سوتش که از توی آشپزخونه میاد من لحاف رو میکشم روی شونه هام و دوباره میرم رو نخ حرفهای سپیده.
این حال که ماراست....آه
تا انـــــــــــــــــــــــدازه ای
حالیست که مشکل بتوان گفت به یاران
پس
دریاب کزین لاله چه روید به بهاران
راستش یه وقتایی میگم کاش تو مملکت خودم نبودم حداقل میگفتم تو غربتم که انقدر بیکس و کارم. تو بدترین لحظاتم تو مریضیها و سختیهام تنها بودم فقط سیاوش پیشم بود و البته کار چندانی هم از دستش برنمیاومد (میدونم یه همزبون بهتر از هیچکسه). خانوادهام نزدیکم هستن خانوادهی شوهرم طبقه پایین زندگی میکنن ولی همیشه تنها بودیم و هستیم.
اینجا تو ایران همه دارن از هم فاصله میگیرن خونه همدیگه نمیرن حتی تو نوروز که سعی میکنن تمامشو برن مسافرت تا مجبور نشن برای دید و بازدید. مراسم عروسی و ختم رو هم به بهانههای مختلف میپیچونن تا فامیلو کمتر ببینن. همه از هم فاصله میگیرن و گاهی سر قبر بزرگ خاندانی، شب جمعهای همدیگه رو میبینن که اونم برنامه میریزن دفعه بعد یه جوری برن سر خاک که کسی رو اونجا نبینن.
خلاصه هممون همه جا تنهاییم انگار قسمتمون شده ماهایی که به مهماندوستی و خونگرمیمون افتخار میکردیم و اونهمه اهل خانواده، فامیل و رفتوآمد بودیم یهباره بشیم آدمای منزوی که تو لاک خودشون فرو میرن
اینجا هم تو غربتیم.
اما کار خوبی نکردی بهش گفتی داری دور می شید. معمولا همیشه این برداشت آخرش جداییه
به نظرم آدمها تو هر مرحله اي چيزي مي خوان! تا وقتي اينجا هستيم فك مي كنيم از اينجا كه بريم حله! وقتي رفتيم اونجا باز چيزهاي ديگه! خواسته هاي ما تمونم نميشه! هيمشه يه چيزي تو زندگيمون كمه انگار!! هميشه يه جاي كار مي لنگه انگار!!
واقعا يك خارجي ريقو هم نبود؟!!
عجب حرف باحالي زده اين دوست ايرلندي!! خوشم اومد!! ده دقيقه آينده!!
بهش مي گن خلاقيت!!
فك كنم لذت بردن از زندگي! اين همون حلقه گمشده تو زندگي ما ايرانيهاست! ياد نگرفتيم لذت ببريم! هر جاي دنيا كه باشيم و به هر كاري كه مشغول باشيم هميشه غمي هست!!
مواظب خودت باش هستي جان.
فكر كردى اگر بقول خودت از اون جهنم دره خلاص شى ديگه تمام مشكلاتت حل ميشه؟ اينجا بهشت برين نيست. اينجا تا رسيدى اقاى خارجى ريقو فورا بهت ميگه خوب ديگه تنبلى بسه بايد برى كار كنى و خرج خودت رو در آرى. هيچ فرقى هم نداره چه كارى اينجا هر كى بايد خرج خودشو دربياره من نميتونم خورد و خوراك تو رو بدم. ضمن اينكه كلاس زبان ميرى بايد سر يك كار هم برى. هيچ رودر بايستى هم باهات ندارند. بياى اينجا معنى درد بيكسى را براحتى خواهى فهميد عزيزم
من يه وقتي براي رواندايي ها گريه كردم كه اونجور افتاه بودن به جون هم و همديگه رو لت و پار مي كردن تو كه داري غصه هموظناتو مي خوري
بگذريم
هرجاباشي انگار آسمون همين رنگه، همه جا ميكينگ لاو ها خيلي زود پشنلس ميشن
که از بی کسی غمگین است، هر کسی را
می تواند تحمل کند...دکترعلی شریعتی
عزيزم اينها درد بيدردى نيست. درد بيكسى و تنهاييه. درد نوعدوستى و انسانيته. درد همدرديه با هموطنان. بهترينها رو برات آرزومندم. من همچنان بيكارم.
اما هستی جان
نسرین به معنای کامل کلمه برای من شده نماد مقاومت و ایثار
نمادقدرت در کمال بی قدرتی
نماد اون چیزی که باید باشی
ویه الهام کامل و بی نقص
برای تمام اوقاتی که برای ادامه دادن به چیزی الهام بخش نیاز داری
................
توصیه می کنم تو هم به نسرین این جوری نگاه کنی
..........