من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Wednesday, September 22, 2010
خیلی‌ وقتها که دردهای فلسفی‌ میگیرتم یا شاید هم شکم سیری، به چیز‌هایی‌ فکر می‌کنم که در حالت عادی نه وقتش هست که بهش فکر کنی‌ و نه حوصله اش. چیز‌هایی‌ که مرور زمان تبدیلشون میکنه به یک قانون، یا شاید هم میره تو بایگانی " همینه دیگه" ها. این قبیل موضوعات کم کم میره رو روحت و اگر بهشون گیر بدی میرسی‌ به نقاط زیادی حساس ذهنت و احساست، و باز اگر پر رویی کنی‌ و باز بری جلو، بی‌ تردید ریده میشه رو احساست و غیرتت و خیلی‌ اصولی که بهشون اعتقاد داشتی یا خیال میکردی داری، یا پیش خودت پز میدادی که داری، یا چه می‌دونم چی‌. نمونه زیاده. کم نمیارم و اینش خیلی‌ زور داره. میرم سر یخچال، غذا آماده کنم برای فردا. اگر یک تکه استک بیمزه با چهار تا سیب زمینه نیم پز مونده باشه، بدون هیچ تردیدی بر میدارم میذارم روی یک تکه نان جون و یک سالاد من در آوردی هم درست می‌کنم، و این میشه غذای سر کار. این اتفاق هیچ وقت برای باقی‌ مانده خورش قیمه، یا سبزی قورمه یا حتا حلوا که من براش می‌میرم، نمیفته. بر اساس همون قانون ننوشته شده ذهنی من، نه قورمه سبزی رو میشه سر کار خورد و نه قیمه رو. اینکار یعنی‌ بی‌ کلاسی، یعنی‌ دور شدن از جامعه، یعنی‌ ساز ناهمخون زدن، خارج خوندن توی گروه کر، یعنی‌ گوشه گیری. چیزی ته احساس من بهم میگه نباید از گله دور افتاد، باید اون وسط‌ها قایم شد. اما جای نشناخته‌ای هم هست که ساز خودش رو میزنه و بی‌ رو در بایستی حالم رو میگیره. جایی‌ که بهم بد و بیراه میگه و هی‌ یادم میاره که این تو گله گم شدن، با زر زر‌های آزاد منشانه قبلیم کلی‌ فاصله داره، و بالاخره دم خرس رو باور کنیم یا قسم رو؟ یک بابای آشنایی میمیره، میرم تسلیت بگم. مرحوم جای پدر بزرگم رو داره. برای نشکستن دل خانم مرحوم، همخونه بیچاره رو مجبور می‌کنم باهم بیاد. زورش می‌کنم شنبه نازنینش رو خراب کنه، بیاد جایی‌ که هیچ کس رو نمیشناسه جز همسر مرحوم رو. کنار من بنشینه و هی‌ سیخ بزنه که چرا پا نمیشی‌، من هم بچسبم به صندلی‌، چون خانم سرش رو شونه منه اشک میریزه روی پیرهن نوام، و نمیخواد سرش رو برداره، چون همزمان با دختر بزرگش دعواش شده و من رو فقط برای این می‌خواد که اونجای دختره رو بسوزنه. اینجا هم کسی‌ توی نیم کره‌های چپ و راست مغزم دریل میزنه بلکه یادم بیاره به خودم قول داده بودم نگذارم هیچ کس آزم سؤ استفاده نکنه؟ یک جای قضیه مشکل داره، چندان سخت نیست. فهمیدنش‌های کیوی بالائی هم نمیخواد.
3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
khare sakhti nist
khodet bash
pass sahme to az on jameyi ke dari barash zahmat mikeshi chi mishe?
ghorme va gheymatoo bekhor va halesho bebar chon dar ezash dari kar mikoni
partneret ham VAZIFE dare ba to ham rah bashe ye jahayi.hamon tor to to hasti va khahi bood
magar in ke ye ghanoon beynetoon bashe ke bege HICH KAS AZ HICH KAS HICH JOR ENTEZARI NADARE

Anonymous nazli said...
salam azizam
vay cheghad sayal minevisi lezat bordam. vali delam baraye hamkhooneiet sookht baba bichare gonah dasht.
take care.

Anonymous شاه رخ said...
همونقد كه ماهي رو هر وقت از آب بگبري تازه س گوسفندو هر وقت از گله بياري بيرون كار خوبي كردي