قریبا فصل پرش به پایان رسیده.امروز تنها روزیه که میتونم بپرم، هفته آینده هم شاید امیدی باشه، اما من سر کارم. باد سختی میاد. مسول کلوب میگه باید صبر کنیم. شش نفر هستیم. به هم خیره میشیم و زورکی لبخند میزنیم. زنگ میزنم خونه و میگم شاید امروز دیر برسم خونه. نمیدونم تا کی میتونم منتظر بمونم. میگه من جای تو باشم برمیگردم و خطر نمیکنم. من هم نمیخوام خطر کنم، فقط میخوام بپرم. بعد از دو ساعت رانندگی، حالش نیست دست خالی برگردم خونه. پس میمونم.
انتظار سخته. به ساعت نگاه میکنم که حتا ثانیه هاش هم بی حرکت ایستادن. بیرون میرم، بر میگردم تو سالن. میشینم لیوان آبم رو سر میکشم، نه اینکه تشنه باشم، فقط برای وقت کشی. کتابم رو باز میکنم و سعی میکنم بخونم. ذهنم پر میزنه هر جایی غیر از مطلب کتاب. ساعت سعی زهر پییتر، مسول کلوب میگه امیدی به کم شدن باد نیست، و من هم دست از پا درازتر برمیگردم. یکی از پسرهایی که تو گروه بوده، خواهش میکنه تا ایستگاه برسونمش. از لحظهای که مینشینه، یک ریز حرف میزنه. هزار تا سوال میپرسه و با دقت منتظر جواب میمونه. میگه ژورنالیسته، اما دلش میخواست نقاش میشد. از ایران میپرسه، از "سبزها" و اینکه میخواد بره ایران. میگه از طرف عبدالحمید پییترسن، آخوند دانمارکی، دعوت شده به ایران. هم میترسه، هم میخواد ایران رو ببینه. نمیدونم این ائورای دور و بر منه که همه متخصصان تاریخ انقلاب ایران رو به خودش جذب میکنه، یا همه دانمارکیها سیاست زده شدن و از وقایع ایران خبر داران. در هر حال هر کدوم از این دو تا باشه، فرقی نمیکنه، نتیجهاش برای من یکیه. سرم کم کم داره درد میگیره. میپرسه زندگیم چطوریه؟ خونم پره از چیزهای شرقی؟ پر از فرشهای پر نقش؟ پر از نقاشیهای دخترهای کمر باریک ختنی؟ مثل هزار و یک شب؟ کف میکنم، میگم نه جانم. من از هزار و یک شب، حتا چند ثانیه هم به ارث نبردم. خودم هم نمیدونم اصلا کجایی هستم و اگر امثال تو نپرسن از کجا میام، کم کم ملیتم رو هم فراموش میکنم. با "سبزها " هم نه آبگوشت خوردم و نه چلو کباب. برای من اصلا هیچ جنبشی هیچ وقت رنگ نداشته. بفرما اینجا هم ایستگاه. به سلامت. میگه این شمارهٔ ما، هر بر خواستی بپری زنگ بزن با هم بریم، زنگ بزنی خوشحال میشم...
میم خونه با شونههای آویزون، خسته و گرسنه. بوی عجیب غریبی میاد. تلاش کرده غذای چینی درست کنه، کاملا ناموفق.
والا نمیدونم اون استادتون چطور 1300 یا 1400 سال پیش رو به شرایط الان گره زده بوده.
با هر حال بحث سر این چیزها نیست.
بحث بر سر اینه که عده ای در دنیا هستند که در هر زمان بنا به مورد یه چیزی رو علم میکنن تا بقیه رو بگذارن سر کار و به اهداف خودشون برسن
همون تئوری توطئه که رنگ و لعاب واقعیت هم به خودش میگیره.
راستی من نی نی دار شدم یه سالی و نیمی هست. مادرش اصرار داره که ماهم جلای وطن کنیم.
برای یه متخصص همه منظوره ( یا همون آچار فرانسه خودمون )
نحوه اقدام برای دانمارک چطوریه؟
koja kar mikoni?
merc
koja kar mikoni?
merc