من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Tuesday, May 11, 2010
طفلی به نام شادی، دیریست گم شده‌ست.

با چشم‌های روشن براق،

با گیسویی بلند به بالای آرزو.

هر کس از او‌ نشانی‌ دارد، ما را کند خبر.

این هم نشان ما:

یکسو خلیج فارس،

سوی دگر خزر.

دستم نوشته این شعر از دکتر شفیعی کدکنی هست، اما من مطمئن نیستم..
5 Comments:
ولحظه هايم را....با انتظار تقسيم ميكنم.....روزگارم....اينروزها ديدنيست......ومن.....با كوله باري از اندوه.....منتظر.....

Anonymous نازی said...
برام جالبه با اینکه اینجا نیستی دغدغه هات هنوز بین این دو دریاست.
و من با اینکه اینجام دغدغه هام هیچ کجا نیست

زیباست چه از ایشان باشد چه از دیگری

همه ی سایت های سیاسی این شعر رو منتشر کردن و فکر میکنم مال خود استاد شفیقی کدکنی باشه.... خیلی شعر زیباییه

Anonymous bahare said...
طفلی به نام شادی دیریست گم شده ست...این شعر همه ی چیزیه که می تونیم بگیم این روزها...