این دو تا چمدان دهان باز، شده دو سیاه چال بی سر و ته، که قراره تا درش بسته بشه، من هزار بار از جلوشون رد بشم و غصه نبودنشون رو بخورم. بر عکس من که توی دقیقه نود چمدان میبندم، یک هفته تمامه که با اینها لاس میزنه و با صبر و حوصله، هر چند ساعت یک بار چیزی پرت میکنه توشون. فردا بالاخره میره. بعد از دو هفته تاخیر، بالاخره میره. نمیدونم در سه ماه نبودنش با خودم چه بکنم. فکرهای زیادی توی سرم جا به جا میشه و من جدی جدی انگار خودم رو گم کردم. این روزها کم هم رو میبینیم. کشیکهای پشت سر هم برامون وقتی نمیگذره، اما همون چند ساعتهای به دست آمده، فقط حرف میزنیم. وقت نیست، باید برای سه ماه ذخیره کرد. کنار هم که دراز میکشیم مثل اسفنج خشکی هستیم که در یک پیاله آب افتاده باشه. دلم نمیخواد به نداشتن دست هاش فکر کنم. مامان و اقای "م" دو هفته دیگه از آلمان میان و قراره یک ماهی بمونن. شاید این چیزیه که من بهش احتیاج دارم، شاید هم نه. یک ماه بودن در کنار مردی که دوستش ندارم کار سختیه. هر بار به این مرد فکر میکنم از خودم بدم میاد. از فکرهایی که توی سرم شکل میگیره، متنفر هستم، اما این چیزی نیست که بتونم کنترلش کنم. بعد از چهل و یک سال زندگی، دست کم یاد گرفتم که به خیالاتم اجازه پرواز بدم. هر چی نباشه، مامان دوستش داره و همین باید برای من کافی باشه...هر چند نیست.
دیشب پزشکان بی مرز برنامه بود. هر بر کسی اعزام میشه، برنامه کوچیکی هست، یکجور خدا حافظی دلگیر، اما دوست داشتنی. خاک بر سر دوری. مرگ بر فاصله. اگر قرآن داشتم یا اگر اعتقاد، اگر معنی این کارها رو میدونست یا اگر مصدر "رفتن"، برای اون همونقدر زخم ساز بود که مصدر "ماندن" برای من، در اون صورت حتما از زیر قرآن ردش میکردم و پیاله آبی هم پشت سرش میریختم زمین.
كاش يه جوري بشه كه زودتر برگرده!
چشمت هم به خاطر مامان روشن!
به خاطر اون آقاهه هم . . . زياد سخت نگير نازنين.
فکر کنم اومدن مامانت خوب باشه حداقل ناراحت هم که بشی دلتنگی یادت میره ولی گاهی به قول خودت انگار که بدتره
امیدوارم این سه ماه زودی بگذره
ولی اینکه می دونید کجاست، کِی برمی گرده و می تونید در تماس باشید، گذر زمان رو براتون خیلی کوتاه تر می کنه.
یکماهش هم که مهمون دارید و خود به خود سرتون شلوغ می شه.
این قبلش دردناکتره، آماده شدن برای خداحافظی و حس دوری بعدش...بعدا راحت تره، باور کنید. :)
ولي اين بريك ها گاهن لازمن
مي دوني كه..
In niz bogzarad, always...
Make yourself busy and do not let negative thoughts affect you...
Love, (another)Bahareh :-x
خوشم مياد از اعداد اول
حتا اگه سن آدم باشه و بالا رفتنشو نشون بده
چمدون بستن اما بعد از اتو كردن سخت تريم كار جهانه حاضرم قسم بخورم
سلام
با پزشكان بدون مرز بودن هم بهترين كار جهانه يادش بخي رميرا و اون خانم فرانسوي كه اسمش يادم نيس
سلام
نمي دونم منظورت از كار روز ايراني چي بود ؟اينجا اوضاع نشر خراب تر از اون چيزيه كه احتمالا فكر مي كني
اما براي اينكه لال از دنيا نرفته باشم ترجمه هاي جناب كوثري از آمريكاي جنوبي رو شديد توصيه مي كنم