من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Thursday, March 25, 2010
به تی‌ وی خیره شدم. فکرم اما همه جا هست جز آنچه بر صفحه می‌گذره. فکرم دور توربولنس‌هایی‌ می‌گذره که این چند وقت اخیر داشتم و این سکوتی خالی‌‌ای که در وجودم جا خوش کرده. بیشتر وقت‌ها ساکتم، ‌او هم حرفی‌ نمیزنه. با حوصله صبر میکنه، اینرو از چشم هاش میفهمم، از اینکه دو سه هفته یی هست که برای تمرین به منزل دوستش میره. مطمئن نیستم این حوصله کی‌ به پایان میرسه، کی‌ به من هی‌ میزنه و برای شلوغی های خودش دلتنگی‌ میکنه. حتا نمیدونم خودم کی‌ برای خودم دلم تنگ میشه. غصه‌های هست که هر از گاهی‌ میان مینشینن روی دلم، و من همه رو پس میزنم، حتا گریه‌های مامان رو برای خاله مریضم، که کنسر وجودش رو اروم آروم میخوره. این روز ها روز‌های گریه نیستن، با اینکه خوش بودن جرمه. با این حال من به طرز محسوسی به مرز پایانی رسیدم، به اونجا که دلت ناکجا آباد می‌خواد.

زیر چشم نگاهش می‌کنم که دراز کشیده روی سوفا، یک دستش زیر سرشه و با دست دیگه ادمیرل رو ناز میکنه. این چند وقت گذشته به درک دیگه یی ازش رسیدم. درکی که ساخته‌های ذهنی‌ ایم رو به هم زده و از نو ساخته. درک دگرگون از آدمی‌ که این دو سه ساله به زندگی‌ خودم راه دادم، بارها زیر ذره بین پیشفرض های ذهنیم قرارش دادم، انالیزش کردم، باهاش جنگیدم یا خوش بودم، و گاهی‌، فقط گاهی‌ تشنجات ذهنی‌ و روحیم رو باهاش قسمت کردم. چرا نباید تصور کنم که باورهای ذهنی ‌او هم همینقدر نسبت به من به هم ریخته؟ وقتی‌ بدون کوچکترین تردید من رو به حال خودم می‌گذره، وقتی‌ هیچ اشاره یی به زلزله گذشته نمیکنه، وقتی‌ کنار من دراز میکشه و من تنها صدای نفس هاش رو میشنوم و غوغای پنهان درونش رو، وقتی‌ پاهاش رو سر میده روی ساق پای من، و ارتباط تن هامون به همینجا ختم میشه...در تمام این لحظات، می‌دونم که من رو تخمین میزنه، میسنجه، و به انتظار میمونه. خوبه که اینطوره. فهمیدمش. من رو فهمیده. میدونه که مکالمه با آدمی‌ که هنوز در حال دورانه، بیفایده هست. اینرو میدونه نه به عنوان یک پزشک، میدونه به عنوان یک همراه. اینکه کی‌ از این همراهی خسته بشه، داستان جداگانه ایه.

خسته از خیره شدن به تی‌ وی، میپرسم که دوست داره ایستر بریم سفر. از جاش میپره. انتظار این رو نداره، حتما نداشته. میگم هر جا، هر چی‌، فقط بریم. و اینجور میشه که من تصمیم میگیرم " همراهی" رو باهاش دوباره تکرار کنم.
13 Comments:
Anonymous Parisa said...
خیلی خوبه که این همراهی رو تقویت کنی

Anonymous Anonymous said...
khoshhalam ke mikhay beri safar ba yari ke kenarete... khosh bashi, saay kon zendegi ro zendegi koni lahze be lahze, manam daram talash mikonam ... :-x take care
your weblog reader

Anonymous نازی said...
همینه . تلاش دو طرفه اس . یکی صبر , یکی همراهی ؛ یکی حرف , یکی سکوت . اگه ارزش داشته باشه ، این تلاشها جابجا می شن اما قطع نمی شن . و تازمانی که قطع نشده رابطه پایداره

Anonymous ابرپیما said...
انگار بهارت رسیده. با "سفر"، با "همراه". مبارکه!

Anonymous هيوا said...
سلام هستي جان
عيدت مبارك
خوشحالم كه همراهي رو در پيش گرفتي. شاد و سربلند باشي و چه خوب كه مي تونيد همديگه رو به اين خوبي درك كنيد!
يه تيكه اش رو هم خيلي خوب توضيح دادي همون كه گفتي "دركي كه ساخته هاي ذهني ام رو به هم زده" و من چقدر خوب اين رو درك مي كنم و بعد از مدتي مي فهمم كه چقدر يه نفر مي تونه متفاوت باشه با اون چيزي كه ذهن من ازش ساخته!
شاد و سربلند باشي و خوش بگذره بهتون

Anonymous خسرو said...
چقد خوبه آدم يكيو داشته باشه كه بفهمه
همين
فقط بفهمه
سلام
سال نو مبارك
اميدوارم سال خوبي داشته باشين
گرچه سال شما خيلي وقته شروع شده

Anonymous Anonymous said...
هستی جان
می بینی زندگی برای هر کدام از ما بازی هایی دارد و این بازیها برای هر کسی خاص اوست.
و قتی می گویی «خوب میدونی‌ چه باید بکنی‌» نشان می دهد که موقعیتم را می فهمی و این
خوشحالم می کند
امیدوارم دوران نقاهتت هم جسمی هم روحی زودتر تمام شود و به سلامتی کامل برسی
قربانت

Anonymous سیاووش said...
سلام سال نو مبارک
مخلصیم

Anonymous خسرو said...
. . . زخم هاي من همه از عشق است . . .
سلام

Anonymous Anonymous said...
حرف هات رو بيش تر از درك مي تونم بگم دارم زندگي...مي كنم....و برام اين اشتراك شمالي ها عجيبه
اين صبر و اين درك مثبت
..
ما هم اولين همراهي رو ايسترن تجربه مي كنيم
مي ريم شمال
ديدن خونواده اش
كه بي صبرانه در انمتظار اين دختر شرقي ان
...گاهن خشكم مي زنه...چه طور به اين صبر آرام رسيدن؟؟

Anonymous خسرو said...
جاتونو خالي كردم او نچند روز زير چادر
جاتون سبز بود
سبز

Anonymous بیتا said...
سلام هستی جان
سال نو مبارک
برات آرزوی خوشی و آرامش دارم.


خیلی خوبه که تصمیم به همراهی گرفتی.خوشحالم

Anonymous آی بانو said...
سلام هستی جان
نمی دونم چرا کامنتم برات نیومده سال نو مبارک
مواظب خودت باش شدیدا" گرفتارم برام دعا کن. راستی تو نمی یای ایران خیلی دلم می خواد ببینمت.