من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Monday, January 18, 2010
سه روز مرخصی گرفتم و ولو شدم تو مرکز صلیب سرخ. من تنها نیستم و خدا میدونه چند نفر شبانه روز کار می‌کنن. بسته‌های غذا، لباس، دارو، چادر صحرایی، ظرف و خیلی‌ چیز‌های دیگه. هنوز برای ماموریت رفتن خیلی‌ اشخورم و فکر هم نمیکنم به این زودی جایی‌ فرستاده بشم. به همه میگم که برام مهم نیست اما واقعیت اینه که هست. وقتی‌ کسی‌ میره من کمی‌ حسادت می‌کنم و برای آروم کردن خودم، پناه میارم به یونسکو یا صلیب سرخ! اینهم یه راهشه.

مامان میگه پسر دایی زنگ زده و حالش خوبه. آتیش من هم فروکش کرده و کمتر خودم رو میخورم. آرمتر شدم و برای فرار از لحظه، میشینم سیمسون نگاه می‌کنم و هی‌ می‌خونم که " گلنسا جونم کارها بهتر میشه".
3 Comments:
Anonymous هيوا said...
چه روح بزرگي داري خانومم.
مي گم اين شعر "گلنسا جونم" ديگه به اسم خودت ثبت شدا!! كلا ياد تو مي اندازه من رو!!
نه گلم فقط ترسيدم بعضي آد مهاي فضول فضولي كنن واسه همين پس گذاشتم!
30661

Anonymous ماتئي said...
وقتي پزشكاي بدون مرز اينجا بودن مثل چي له له مي زدم كه خودم جا كنم توشون باهاشون برم اين ور اون ور
الانم مثل چي له له مي زنم كه هاييتي باشم و نيستم
سلام
توي زندگي بعدي م كه مي خوام بازيگر تآتر بشم ولي توي زندگي بعد ترم مي رم پزشك ميشم ميرم با اين بدون مرزا كار مي كنم

Anonymous ماتئي said...
وقتي پزشكاي بدون مرز اينجا بودن مثل چي له له مي زدم كه خودم جا كنم توشون باهاشون برم اين ور اون ور
الانم مثل چي له له مي زنم كه هاييتي باشم و نيستم
سلام
توي زندگي بعدي م كه مي خوام بازيگر تآتر بشم ولي توي زندگي بعد ترم مي رم پزشك ميشم ميرم با اين بدون مرزا كار مي كنم