من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Thursday, January 07, 2010
مزهٔ تلخ گریه در دهانم میماسه. قلبم میگیره، به معنی واقعی، نه شاعرانه یا عاشقانه، فقط قلبم میگیره. کنار خودم میستم و ریزشم رو میبینم. من به فرو ریختن عادت ندارم، نه به این شکل، اما هیچ چیز دست من نیست. گوشی رو میگذارم و ته قلبم به دنبال دعاهای فراموش نشده می‌گردم بلکه خودم رو تسکین بدم.

چیزی که به یادم میاد پسری بیست و چهار ساله هست با چشم‌های عسلی و موهای قهوه ایه روشن، قدی بلند و ناخن‌های کشیده. پسری شوخ و مهربون که عشق مادرشه و همپای پدرش در کوهپیمایی. پسری که جای پسر نداشته مادرمه و برادر نداشته من. پسری معمولی‌، پسری به خستگی یک ملت و به طغیان یک فریاد.

نمیتونم از فکر‌های اختاپوس وار فرار کنم، نمیتونم به خودم امید بدم. من ترسیده ام. وقتی‌ از دست دادن نزدیک باشه، بیشتر می‌ترسی‌. وقتی‌ این تویی‌ که باید بهائی رو بپردازی، دستت میلرزه، وقتی‌ کسی‌ رو تو اوین داشته باشی‌، معنی‌ انتظار رو بهتر درک میکنی‌. وقتی‌ در تب شنیدن خبری باشی‌، تقویمت کش میاد و یک هفته میشه صد هزار سال تاریک. روزهای سختی در پیشه. یاد همکارم به خیر، وقتی‌ خبر مرگ ندا رو شنید گفت: یک ملت در غم.
7 Comments:
Blogger Unknown said...
امید داشتن به رسیدن خبرای خوب، تنها کاریه که میتونی بکنی. امیدوار بودن، تنها چیزیه که الان همه بهش احتیاج داریم

Anonymous Anonymous said...
The only thing I can say, Hope they will free him. Nothing is worse than hearing the news. I never want this to happen to anybody else anymore. We have suffered a lot. Hoping for the day it will all stop.

Anonymous Anonymous said...
مي فهمم

چن تا از دوستام الان اوين ان و بي خبري

Anonymous هيوا said...
واي! خيلي سخته بله!
كاش چشم باز كنيم و ببينم همه چي خواب بوده! يه كابوس!

Anonymous zan said...
چی میشه گفت.جز این که امیدوار باشیم

Anonymous ماتئي said...
شب فراق كه داند كه تا سحر چند است
مگر كسي كه به زندان عشق در بند است
اميدوارم رودتر از اوين دربياد و اوين خراب شه رو سر صاحباش
سلام
با كامنتات حال مي كنم

در سخت زندگی می کنیم در غم