من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Sunday, October 25, 2009
از بستر مریضی بلند شدن همیشه شادی بخشه، حتا اگر آنفولانزای معمولی‌ باشه و نه خوکی! فقط کمی‌ باید جون بگیرم و برگردم سر زندگی‌ عادی. با اینکه سخت بود اما در عوض به اندازهٔ تمام چند ماه گذشته خوابیدم، فهمیدم سوپ‌های خوشمزه‌ی زیادی بلده و مریض داریش هم حرف نداره!
9 Comments:
Blogger Mitra said...
khoshbehalet!
mariz shodan too tanhaii na soup dare, na hichi!

Anonymous bahar said...
man inja joze favoriteame,chand vaghty ke nabodi hesabi har dafe khit mishdoam ke pageo baz mikardam,omidvaram zodtar khub shi

Anonymous هيوا said...
bah bah salam bar hasti aziz!
hamin diruz bud ke dashtam fek mikardam dige dare gheybatet tulani mishe!
khoshhalam ke halet khub shode. moraghebe khodet bash.

Anonymous Anonymous said...
خوش به حالت هستی جون

Anonymous Amir said...
مجال
بی‌رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت

از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه‌ی ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاک‌ام کنند
سراپا برهنه


عاشقانه
در امیختن

Anonymous Anonymous said...
هی میومدم اینجا میدیدم هنوز نوشته شده این صدای پایه منه...ناامید میرفتم نمیدونستم که بیماری به قول قدیمیا صحت سلامت

Anonymous nazli said...
salam azizam.
khoshhalam ke khoob shodi. man cheghadar be khab ehtiaj daram ke khoda midoone.
moraghebe khodet bash azizam.

Anonymous kheshkhesh said...
هستی جان
اینجا هم خیلی تاریکه . نمی دانم شاید تاریکتر از اونجا. از نوشته هات فهمیدم دانمارکی . منم نروژم.شایدم خود ماییم که تاریک و سردیم

Anonymous Anonymous said...
Yes, they are well trained even in this case