دیروز که برای یادبود کشته شدگان، تو میدان شهرداری کپنهاگ شمع روشن میکردیم، چندین دانمارکی هم بودن. یکیشون خانم مسنی بود. کنار من که ایستاده بود به صورت خون الود "ندا" توی عکس نگاه کرد و گفت: این دختر برای کشته شدن به دنیا نیومده بود، باید فرصت میکرد عشق بورزه، زندگی رو بچشه و آزدانه زندگی کنه. از این حرفش دلم لرزید و فکر کردم ما توی این چند روز بغضهای همهٔ دنیا رو کم خواهیم آورد.
آیا نبود و نیست عاقلی میان شما؟روح سرکش، از خوابگرد
از اينكه حتي وقت هايي هم كه دورم نمي تونم عضق بورزم...در آزادي...حالم به هم مي خوره.انگار ما ازاد به دنيا نيومديم
به شدت خسته م و به تازگي نياز دارم