-یک هفته وقتی از سر کار امدی، با هیچ کس حرف نزن، به هیچ تلفنی جواب نده و وقتی تلویزیون نگاه کردی نه بخند و نه کامنت بده...اون وقت میشینی جای من توی این یک هفته تنهایی. نه اینکه حالم بد بوده باشه یا از تنهایی کف کرده باشم، نه اینکه دلتنگی خفهام کرده باشه و ندونم چه بکنم و نه اینکه رفته باشم توی پیله بی حوصلگی، نه...فقط کمی نیاز به با خود بودن.
-به صفحههای منیتور ها خیره میشم، یاد داشت میکنم، زنگ میزنم، جملهها رو پشت سر هم توی هوا رها میکنم، دارو میدم، روی سر این دست میکشم، لبخندی به اون دیگری میزنم، دوباره مینشینم و یاد داشتی دوباره، قهوهٔ تلخ سر میکشم و گاهی هم جرعه آبی، تا مثلا مزهٔ قهوه توی دهانم نمونه و از اینکه هستم تلخترم کنه...در تمام این حالتها هیچ حواسم نبوده که توی خیالم داشتم هی تورو و خودم رو مرور میکردم و هی داشتم به گذشته فلش بک میزدم و خودم رو میسنجیدم و کنکاش میکردم ببینم بعد از این هزار سال دوری، تو کجا ایستادی و من کجا.
-بهار توی حیاط پهن شده، لاله ها کم کم جون میگیرند و نرگسها سر خم میکنن. زانو میزنم کنار ساقههای جوانه زده، علفهای خشک رو جمع میکنم و دلم میخواد دست بکشم روی تیغ رز ها. نمیدونم چطور از دیدن چمنهای سبز و زرد، ناگهان به تصویری از درکه میرسم و بوی سبزههای لگد شده توی بهار سیزده سال پیش. از کدوم بلندی ناشناس ذهنم به این خاطره فراموش شده پرت میشم که دوباره مختصات خودم رو یادم میره ؟
- همه چیز خوبه، همه چیز یه تصویر رنگیه، یک کارت پستال حقیقیه. گرمای نفس هاش کنار لاله گوشمه. پوست زبر صورتش هم حتا خوشاینده. دست روی موها ش میکشم و برای اولین بار، ...عجیبه...برای اولین بار نرمی بیش از حد موهاش رو لمس میکنم. تنم کش میاد و میشه به بلندی تنش. دست هاش بیتابانه در پروازن. حرف میزنه، چیزی میگه، چیزی بی جواب، و من فقط گوش میدم. گوش میدم به قصهای که در حال گفته شدنه و اصلا نمیفهمم کی اینقدر از زن بودن پر شدم و با تنم رو راستی کردم و اصلا...مهم هم نیست...هیچ چیز مهم نیست.
man har rooz har rooz be in ja sar mizanam be omid yek neveshteh digar az tu ke che khob minevisi khodat ra va neveshtehayat ra besyar dost daram.niloofare atlasihaa
و این خوشایند بیش تر ایده ال ترین و دست نیافتنی ترین ها هست.....
من اما برعکس تو خوشایندترین تصویرهام از مرد رابطه نیست.بیش تر از معمولی
ترین دوستان م هست..برای خودم هم جالبه
و شاید خطرناک
با تاخیر: سال نو مبارک
هر وقت می آم اینجا رو می خونم احساس عجیبی پیدا می کنم انگار که یک زن ، زنی که شاید من شاید هر کس دیگه ای باشه نشسته و از ناخوداگاه جمعی ما زنها حرف می زنه. با اینکه مطمئنا شکل تجارب من با تجارب تو فرق می کنه اما نوشته هات خیلی با آدم اخت می شند.
امیدوارم امسال برات سال عشق باشه.
قربانت
گاهی انگار آدم اینجوری میشه از یه چیز خیلی بیربط به یه چیز خیلی دور میرسه و با خودش فکر میکنه که حافظه آدم تا کجاها که نمیره
منم گاهی دلم میخواد اینطوری باشم
گاهي وقتا يادآوري خاطره هاي فراموش شده و قشنگ بيشتر آدمو ناراحت ميکنه تا خوشحال، بخصوص اگه مربوط به عزيزي باشه که ديگه رفته