من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Friday, March 06, 2009
مهمان‌ها رسیدن. پیش من اطراق نمیکنن. میخوان برن بگردن و شب عید پیش من باشن، تا من عید رو به یاد بیارم و سبزه بندازم و اگر دلم احیانا برای سفرهٔ هفت سین تنگ شده، دلتنگی‌ نکنم و به آرزوم برسم. انگار مامان تا حالا نفهمیده که من گاهی‌ اسم خودم رو هم فراموش می‌کنم و تقویم ایرانیم هنوز روی ۱۳۷۹ توقف کرده و تقویم‌های جدیدم رو باز نکرده به سطل اشغال انداختم.
مامان زیبا شده. لاغر و نمکی. چیزی در چهرش تغییر کرده، و من نمیدونم اون چیه. روی سوفا کنارش لم میدم به تنش و زمان رو گم می‌کنم. از خونمون میپرسم. چیز زیادی برای پرسیدن نیست، جواب‌ها رو از پیش می‌دونم اما باز دلم می‌خواد صدای مامان رو بشنوم. اقای "م" نشسته روبروی من و گل میگه و گل میشنوه. ته ریش داره و به شدت جذبه، خوش صحبته و انگلیسی رو بیش از انتظار خوب حرف میزنه. کم کم میفهمم چی‌ در وجود این مرد هست که مامان رو جذب کرده. به عادت همیشه توی دام مقایسه مافتم و شروع می‌کنم به توی ترازو گذاشتن رفتار بابا با این غریبه. بی‌ نتیجه است. آقای "م" از کار میپرسه، از تجهیزات بییمارستانی، و من فکر می‌کنم شاید خیال تجارت داره. جدی نمیگیرمش، اینجا تنها کسی‌ که جدی نمیگیردش، منم. با هم حرف میزنن و من میبینم که چه جور وسط جمله هاش به مامان نگاه میکنه و لبخند میزنه. انگار برای اولین بار همدیگه رو میبینن. شیرین نگاه میکنه و با یک طرف صورتش میخنده و من نمیتونم فکر نکنم که بار‌ها این خنده رو توی آینه امتحان کرده که پرفکت از آب در بیاد و دلم می‌خواد جایی‌ مچش رو بگیرم تا اینقدر شیرین نباشه و جایی‌ کفه ترازوی بابا سنگین تر بشه.
از انتخابات‌ها حرف میزنه، از امید به بهبود، از اوضاع اجتماعی، و بین همهٔ این‌ها باز هم مکث و نگاه‌های چنان که افتد و دانی‌. و من اینجاست که میفهمم چه چیزی در مامان تغییر کرده: مامان عشق شده. اشتباه از منه. منم که هنوز خودم رو الک نکردم و روحم رو مومیایی کردم تا هوای تازه بهش نخوره و هنوز باورم نمیشه که جایی‌ اون دور دور‌ها زندگی‌ جریان داره، و چه خوب که اینطوره.
کم کم راحت تر میشم. با مامان میرم بیرون، هوا تعریفی‌ نیست از کاریش نمیشه کرد. از سگ‌ها خوشش نمیاد و من هم سعی‌ می‌کنم دورشون کنم. حرف می‌زنیم، تعریف می‌کنیم و به هم عادت می‌کنیم.
6 Comments:
Anonymous Anonymous said...
گاهن اینجا احساس ضعف می کنم...گاهن...ولی سعی م اینه که هیچ تقویمم متوقف نشه..به همشون نیاز دارم

Anonymous Anonymous said...
چقدر نوشته ات حس غریبی داشت نمی دونم شاید ما آدمها هرچقدر هم بزرگ بشیم بازم میخواهیم که مامانمون مال خودمون باشه انگار که سند زدیم.

Anonymous Anonymous said...
kheili az adamha tu javuni ba in estedlal ezdevaj mikonand ke adam vaghty pir mishe bayad yekio dashte bashe o migan adam ta javune halish nist o khosh migzarune vaghty pir beshe mikhad tanha nabashe (yani tu javuni shoharo vase piri mikhan!!)... khube ke adam betune tu dore piri, vaghty ke shoharesh fot karde o bachehash kiolmetrha azash duran, betune yekio peida kone ke alave bar por kardane tanhaeiash betune dustesh dashte bashe....

Anonymous Anonymous said...
"نهضت زنان ال یاسین" وابسته به "کمیته حقوق بشر و روابط بین الملل ال یاسین" به مناسبت نود و هشتمین سالروز جهانی زن هویت خود را رسماً اعلام کرده است. احقاق حقوق پایمال شده ی تمام زنان ایرانی از جمله حق فعالیت و مشارکت برابر در امور اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، آزادی های مدنی، برابری حقوق زن و مرد از اهداف نهضت زنان ال یاسین به شمار می آید. اینک ما با تمام فعالان حقوق بشر و بالاخص فعالان حقوق زنان اعلام هم پیمانی کرده و برآنیم که همراه یکدیگر به تمامی ظلم ها و بی عدالتی ها پایان دهیم.
http://nehzatezanan-elyasin.blogfa.com/

Anonymous Anonymous said...
چشمتون روشن
اومدن مامانو میگم
سلام
گفتین تجهیزات پزشکی، یه سوال بی ربط: توی بیمارستانی که شما هستین از چه مارک ماشین بیهوشی استفاده میشه؟
(من باب کنجکاوی وی پرسم و بحث هایی که اینجا پیش میاد)

Blogger Reza Mahani said...
nice post, thanks for sharing