"سلام، خوبی عزیز دلم؟"
این جملهٔ همیشگی توست، وقتی زنگ میزنی یا برام مینویسی، من هم که همیشه اول مکث میکنم، صدای نازت رو مزمزه میکنم یا نوشتت رو بو میکنم و آروم جواب میدم که: "خوبم عزیزم". فرقی نداره کی زنگ بزنی یا کی بنویسی...تو در هر حال همین جوری شروع میکنی و من در هر حال همین جور جواب میدم.
به اینجور عشق بازی با تو عادت دارم. بنویس، بهم کریسمس رو تبریک بگو، سال نو رو تبریک بگو، و تعریف کن که تورنتو چقدر زیبا شده و چقدر سرما گونههات رو سرخ میکنه و تو چقدر یاد من میافتی وقتی درخت کاجی میبینی که با پاپیون تزیین شده. از من بپرس که تنهاییم رو چطور میگذرونم و وقتی سرم پر میشه از کلمات بیگانه و آواهای ناهنجار، سرم رو به کدام دیوار میکوبم یا برای کدام اسمی گلایه میکنم؟ نه، گلایه چرا؟ ما اصلا اهل این منفی بافی نبودیم، فقط بپرس چرا اینقدر دلم هوایی شده و نمیتونه مثل بچهٔ آدم به زندگیش برسه. راستی برات تعریف کردم هفتهٔ پیش موقع خونه تکونی توی یکی از سبدها چی پیدا کردم؟ ۵ تا انار خشک. بهشون روبان نقره یی بستم و آویزونشون کردم روی تاج روی در. حالا هر بار که از بیرون میام، انگار خودم رو میبینم که دار زدم روی کاج اورشلیم.
حیف که تو زیاد نمیپرسی و من هم زیاد جواب نمیدم.
تشنهء خون گشت باز این دل سگسار من
تمومی نداره می دونم...
و حست اینقدر زندس
upbaby.blogfa.com