من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Thursday, December 11, 2008
چند روزی که به خاطره مریضی همکار ها، کشیکا‌های شب زیاد میشن و بدن هردومون کوفته و رنجیده، وقتش میشه که به سر او کله هم بپریم. انگار همهٔ درگیریها از همینجا شروع میشن. من حوصلهٔ هیچ صدایی رو ندارم و او هم تحمل هیچ قر او بیحالی رو. ساخته. زمستون کار خودش رو کرده. عصر که برمیگردم به خودم قول میدم کمتر ترش باشم! ساخته، به خدا ساخته...نمیدونم چرا. تفریحت که بشه توی اینترنت چرخ زدن و خبر و نقد خبری خوندن، اونوقت نه تحمل پارس یا دم تکون دادن سگ داری و نه حال شنیدن گیتار! بهانه‌های شکم سیری! درد بیدردی؟
میاد دنبالم. امروز خونه بوده. ولو می‌‌شم رو سوفا. چشم هام رو میبندم و ...تالاپ...چیزی جلوی پام میخوره زمین. یک ساک کوچیک. مات نگاهش می‌کنم. منتظر میمونم. میگه هردو خستیم، بیا دوباره عاشق بشیم! میشم یک علامت سوال. نمیپرسم ازش که ما، من و او، کی‌ عاشق بودیم؟ نمیپرسم یک ساک کوچیک، چطوری عشق میسازه؟ میگه دو روز بریم جنوب، کمی‌ نفس بکشیم، شنا، سونا، بیخیالی...میخنده، لبخند یک فاتح، یعنی‌ دیدی من بردم؟ دیدی باز مات شدی؟ دیدی این تویی که منتظر نسخه هستی‌؟
شاید هم نه، این من هستم که اینها رو میبینم، و قصه رو اونجور که می‌خوام مینویسم. دو روز و نیم کنار هم، یک تجربه جدید از با هم بودن...مزه کردن بدن همدیگه، شنیدن صدای هم...عاشق نمیشم اما وقتی‌ برمیگردم صداش برام حرارت دیگه‌ای داره.
8 Comments:
Anonymous Anonymous said...
marde khoobi be nazar mirese... cheghadr neveshte hat malmoose hasti... cheghadr doost daram bishtar bedoonamet... man ke in rooza ziad khosh ahval nistam, aman az eshgh...

Anonymous Anonymous said...
سلام:
اونجا هم شیفت چپونی هست ؟؟ حداقل فاصله دوشیفت چندساعت باید باشه؟
امیدوارم به خودت یه زنگ تفریح بدی زیاد فکرنکنی با اونی که می خواهی نیست ،لذت اش را ببر ازجایی که هستی اوراهم بزارتوی بک راند.

Anonymous Anonymous said...
"ه" بعد از خاطر به شدت اضافيه
سلام
ولي حستو خوب منتقل مي كني

Anonymous Anonymous said...
khob bash.

Anonymous Anonymous said...
واقعا گاهی اوقات آدم به یه همچین زنگ تفریحهایی احتیاج داره والا میپوسه و میمیره.

Anonymous Anonymous said...
جوی ها سراغ ادم نمی ان باید بسازیشون...هر چند خیلی وقت ها دوست دارم یکی هم برای من جوی بسازه...نمی دونم چرا.....همش من باید بسازم همیشه....

Anonymous Anonymous said...
خوبه كه اين چيزا هست وگرنه چي مي شد تو اين جهنم

Anonymous Anonymous said...
AAAYYYYY.... HASTI hvor flot beskriver du dine følelser!!!!!!! Hvordan kan det være???????? Hvor skønt? Du er fantastisk, du er super og kanon. Jeg er vild med dine skriverige og altid venter på din næste post. Helen