برای عید مهمان دارم، نه، تصحیح می کنم" مهمان داریم": مادرم...نه باز هم تصحیح می کنم: "مادرم و آقای م". غمی توی دلم هست وقتی با مادرم حرف می زنم. مادرم با آب و تاب داستان ویزا گرفتنش رو برای من تعریف می کنه و اینکه آقای م مجبوره اول بره آلمان پیش پسرش، چون ویزای دانمارک رو نتونسته بگیره و بعد به مامان ملحق میشه و بعدقراره دوتایی عید رو پیش من، ما، بمونن و بعد دو تایی برگردن آلمان وپیش پسر آقای م بمونن. بعد من تنهایی بمونم همین جا توی دخمه خودم، و باز تنهایی به تمام اتفاقات احتمالی و حرفهای گفته شده احتمالی فکر کنم و دوباره تنهایی برم سر کار و هر پنج هفته یکبار ساعت کارم با او جور بشه و توی اتاق عمل از سرما بلرزم و تنهایی توی دلم "ها" کنم تا گرمم بشه و بعد مامان وآقای م دو تایی به ما زنگ بزنن و ازمون تشکر کنن و من توی تنهایی هام هی ناله گیتار بشنوم و دل بی شرفم همه جا بچرخه و دچاز یک فحشای روحی بشم حتی توی رختخواب.
برای عید مهمان دارم.
نشسته کنار من. گیتارش رو گذاشته روی زانوهاش و زل زده به دهن من. به دقت گوش می ده. میگه هر بار فارسی حرف می زنم، او رو به یاد موسیقی روسی می ندازم! احتمالا الان هم داره نتهای روسی توی دهن من می بینه.میگه چه قدرت عجیبی هست توی بعضی کلمات فارسی؟ من نمیفهمم از چه قدرتی حرف میزنه، من که جز صداهای گرفته چیزی نمیشنوم. صدای خودم رو از پشت یه دیوار ضخیم میشنوم که انگار هی میلرزه و به صورتم میخوره و برمیگرده و این ضربهها اونقدر تکرار میشه که از این برخورد دردم میاد. شاید به همین دلیله که حال حرف زدن ندارم. همه قراره بیان، برن، و من این گوشه میمونم با یک دربدری به اندازه تمام خونه به دوشهای دنیا. گوشی رو می گیره و می خواد با مادرم حرف بزنه . نمیدونم مادرم چقدر از حرفهاش رو میفهمه، فقط میدونم که مادرم خوب میتونه منظورش رو بهش بفهمونه.
حالا داره با آقای م حرف میزنه. بهش میگه براش گز بیاره اون هم از نوع آرد دارش! سفارش چیزهای دیگه هم میده، گوش نمیدم. قطع که میکنه میگه مطمئن هستم که کلی با این مرد خوش میگزرونم. چیزی نمیگم. صدای گیتار بلند میشه و من میرم که سگها رو ببرم هوا خوری.
امشب با هم کشیک داریم. از اون شبها که احتمالا خیلی هم طولانیه. برای خودش چیزی میخونه. من اما حواسم جای دیگه پر میکشه.
مراقب خودت باش
قلمت بی نهایت زیباست
اقرار می کردی که لاست جذاب است
گذشته از این حرفها سوالی داشتم: واقعا وطن با خفقان و هزار کوفت و زهرمار دیگر بهتر است یا غربت با آزادی و هزار مزیت دیگر؟ یا اینکه در کل با هم توفیری ندارند؟ لطفا هر موقع وقت کردی جوابم را بده. ممنون
اقرار می کردی که لاست جذاب است
گذشته از این حرفها سوالی داشتم: واقعا وطن با خفقان و هزار کوفت و زهرمار دیگر بهتر است یا غربت با آزادی و هزار مزیت دیگر؟ یا اینکه در کل با هم توفیری ندارند؟ لطفا هر موقع وقت کردی جوابم را بده. ممنون