من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Thursday, November 13, 2008
شب آرومیه. خبری نیست. کسی زنگ نمی زنه. اتاق کشیک ساکته، یک سکوت کمی وهم آور. به سکوت بیرون گوش می دم. با خودم می گم کاش لپ تاپم بود، کاش می شد به مامان زنگ بزنم، کاش کتابی با خودم آورده بودم، کاش حرفی با همکارم کاترین داشتم، کاش اصلا یکی همین الان زنگ می زد، کاش من اینقدر دلم چیزهایی رو که الان در دسترسم نیست، از من نمی خواست. چشمم روی صفحه مجله خیره مونده. عکس ها رو هم میبینم و هم نمی بینم. به تو فکر می کنم و اینکه تو چرا باید درست توی این لحظه به فکر من باشی؟ به مادرم فکر می کنم و اینکه الان توی رختخوابش خوابیده و شاید در طول روز، من حتی یک ثانیه هم از خاطرش نگذشتم و اصلا نمی دونه که روزی نیست که جاش برای من خالی نباشه و آخر هفته ای نیست که من هوس نکنم یک لیوان چای باهاش بنوشم. به بابا فکر می کنم که یادش من رو سر تا پا می سوزونه و حتما نمی دونه که من توی تنهایی هام ساعتها براش حرف زده ام و براش اتفاقاتی رو که افتاده تعریف کرده ام. از احساسم گفته ام، از حرفهایی که شاید به هیچ کس نتونستم بگم.
بر می گردم توی اتاق کشیک. امروز دوازدهم نوامبره. یعنی دو ساعته که شده دوازده نوامبر. یکی از روزهای معمولی، حتی برای من.
7 Comments:
Anonymous Anonymous said...
سلام:
شبهای شیفت وحال وهوایی اینچنینی چه کشدار مینماید کاش دلت گرم تر بتپد به شوقی بیشتر..

Anonymous Anonymous said...
لعنت به اين روزاي معمولي
سلام

Anonymous Anonymous said...
آواره تا دلت بخواد بودم
البته نه توي كشور ديگه شايد حديث آوارگيمو نوشتم توي يه پست
سلام

Anonymous Anonymous said...
ba enke nadidamet ama be yadetam va gahi az to harf mizanam , khoob bash , hamishe va harfhaye khoob bezan zani teshneye zendegi .hasti jan .

Anonymous Anonymous said...
xx

Anonymous Anonymous said...
سلام
همیشه وبلاگت رومیخوم
شادباشی
و امیدوارم زود به زود آپ کنی

Anonymous Anonymous said...
motmen bash ke baba oon harfhaye toro mishnave va kamelan ham havasesh behet hast. shayad gahi oonghadr dargirim ke hesesh nemikonim.