من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Tuesday, November 04, 2008
خالی ام. به نظرم میاد پوستم کش اومده و شدم یک طبل. چیزی درونم نیست و با اینکه تلاش می کنم خودم رو به زندگی بچسبونم باز هم ور میام. نه اینکه چیزی عوض شده باشه و یا روزهام تغییر کرده باشن. نه اینکه بد اخلاق باشم، یا بد اخلاق باشه و یا چه می دونم چی، مثلا گرفتاری های اضافی...نه، فقط یک جور تهی بودن هست. چیزی کمه. آیا فقط این منم که کم دارم؟
چند وقتیه حالت تهوع دارم. زیاد نمی تونم غذا بخورم. سر میز صبحانه ، می گم نمی دونم چرا اینقدر توی دلم آشوب هست، چرا اینقدر تهوع دارم. نگاهش پر می شه از ترس، لیوان قهوه توی دستش خشک میشه و می پرسه آیا حامله ام؟ انگار لبخند می زنم بهش، اما بیشتر فکر می کنم لبخندم چیزیه شبیه حرکتی خشک شده روی لبهای یک جسد...سرد و بی احساس. می گم نه. آروم میشه، می خنده و می گه چیزی ات نیست. احتمالا خستگی کاره. می گم آره همینطوره، و چه خوب که تو یک پزشکی و من هیچ احتیاجی به ویزیت دکترهای دیگه ندارم. به تلویزیون خیره می شم و به صورت دوست داشتنی برک اوبامای عزیز.
عصر توی اتاق کشیک، باز ظرف غذا به من دهن کجی می کنه و همکارم با حالتی شبیه جیغ از من می پرسه که حامله ام، اینبار با لبخندی بیشتر شبیه زنده ها بهش می گم که نه نیستم و می بینم که بیشتر از من توی خودش فرو می ره. سعی می کنم کمی براش حرف بزنم. نمی دونم چطور باید براش درد دل کنم. چند جمله ای می گم و توی این تلاش نا موفق می فهمم که حوصله حرف زدن ندارم. روزنامه ها رو ورق می زنم، نوشته ها رو زیر و رو می کنم و انگار دنبال چیزی می گردم. حس می کنم که چیزی زیر پوستم تکون می خوره، توی گلوم میاد و دوباره پایین می ره. اینها نشونه حاملگیه، یک حاملگی عقیم. به گمونم روح بی نوای من بدجور به فراغت احتیاج داره.
...
اینهمه از کی شروع شد؟ از هتل اس آ اس؟ از اون بعد ظهر کوتاه؟ از اون اس ام اس های مهربون؟ تن من کی پر از تهی شد؟ از اون وقتی که تصمیم به سکوت گرفتم؟ از اون شبی که برگشتم خونه و با خودم عهد کردم که چیزی بهش نگم؟ از همون صبحی که کنارش دراز کشیدم وقتی مچاله از کشیک شب برگشته بود و پاهاش رو ماساز دادم و خستگی اش رو اونجور که همیشه دوست داشت از تنش درآوردم و کنارش موندم تا خوابش برد، انگار نه انگار که ده ساعت پیشش چه اتفاقی افتاده بود؟ یا شاید از اون ساعتی که چشم هام رو بستم و خودم رو مثل گوسفند شقه شده ای تصور کردم که لخت و عور بدون پوست و بدون سر و بدون قلب، سر و ته آویزون شده و داره تاب می خوره؟ نمی دونم.
...
5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
mamnun az hozuretun va nazari ke dar morede ashaar dashtid.

Anonymous Anonymous said...
man ama halate ajibi daram..engar gereftare hichi nemisham vaghti chizi baram gharare tamom she khod bekhod khali az on chiz misham va engar monbaset misham va part misham be biroon az on chiz....be aghab bar nemigardam chon hich hesi nadaram.....baram gharibe vali hamintor khodbekhod dare etefagh miofte..........

Anonymous Anonymous said...
akhey, heivooni....!!!

Blogger banoo said...
salam
baram hamishe ye razi saatha shayad behet fekr kardam va hamishe fekr mikonam age gere kare to ro befahmam shayad baraye zendegi khodam ham behtar tasmim begiram chon man ba inke asheghe shoharam hastam ama hamishe mikham ke nabashe ..............

Blogger banoo said...
salam azizam
merci ke javabam o dadi rastesh dashtane ma tolanie man ye dokhtare divoone bi kale boodam ke baba o mamanam az divoonegi man lezat mibordan va vase hamin mano ferestadan canada ke az divoonegiam lezat bebaram....
ama shoharam az yek khonevade kamelan sonatie ke khaharash bayad az sob ta shab faghat be ghole khodeshon be shoharashon service bedan......
nemidonam ama in adam onghadr ghashang mano dark kard paziroft hemayat kard tanhaeeimo por kard ke nagoo hamishe bahash ehsas mikonam ba maman babamam ama ba in vojode ye chizi in vasat kame nemidonam chie vaghti azyatesh mikonam khodam az khodam badam miad ama ye vaghtaee daste khodam nist ajibe na?
chon az neveshtehat injoori bardasht kardam ke hanoz ham shohareto dost dari va ba tavajoh be inke midonam zane moteraghi hasti hamishe donbale javabet bodam ta shayad be javabe khodam ham beresam........
albate in vasat dastanhaye ziadi hast ke shayad alan jash nabashe begam.......
merci bazam