من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Friday, August 15, 2008
یک دانش آموز بهیاری داریم. گرجستانی. خیلی نگرانه. از جنگ می ترسه. میگه برای خانواده پدریش که در گرجستان هستن عجیب نگرانه. امروز برامون درددل می کرد. شاید من تنها کسی بودم که با دقت بهش گوش میدادم. نه اینکه بقیه بی توجه باشن، اما من حرفهاش رو بهتر می فهمیدم. اما یهو رو کرد به من، کمی بهم زل زد، آهی کشید و بلند گفت: البته تو که خوب نمی فهمی من چی می گم؟ راستش فکر کردم شاید با بغل دستیمه. اما دیدم چشمهای اشک آلودش به من خیره اس. گفتم دختره بیچاره، از بین این جمع، اگر کسی تو رو با گوشت و پوست درک می کنه، منم! چیزی نگفت من هم دیگه حرفی نزدم. اما یادم افتاد که اشتراک همه جهان سومی های درپیتی، باسن لیسی بی حده. حالا توی جهان سومی، دختر گرجی باش و این چشم آبی بی رنگ و رو، دانمارکی بی سواد!
...
از لایحه حمایت از خانواده می پرسم. مادرم سرسری جوابی میده. تصمیم داره برام عکس بفرسته. می گم بفرست دوست دارم ببینم. ته دلم کسی حرفهایی میزنه و من هیچ گوش نمی دم. براش کارت می فرستم، کارت تبریک. کلی هم قلب و بوس و عشق و این حرفها کنارش می گذارم. دلم براش تنگ شده. می گم برای عید بیا پیش من، بیاین پیش ما. می خنده. می گه ببینم چی می شه. حیفه اون اونجا باشه من اینجا. حیفه تو این دنیای تخمی، اینهمه از هم دور باشیم. حیفه من آرزو به دل یه فنحان چایی توی خونه تو باشم، حیفه حسرت یه عصر پنح شنبه سرزدن به تو توی دلم بمونه. البته اینها رو بهش نم یگم، به خودم می گم و توی این غروب جمعه دلم عحیب می گیره. باید تلویزون روشن کنم وگرنه می افتم توی قلک دلتنگی.
...
صدای سازش بلند می شه. آروم آروم ولو می شم روی زمین. کاش یادش باشه من این مواقع موسیقی آروم رو ترجیح میدم.
13 Comments:
Blogger بادبادکها said...
دلم چقدر برای نوشته هات تنگ شده بود. من رو گمونم یادت هست. آسمان هفتم

Anonymous Anonymous said...
چشماتو بسته ای بر انچه که ترا میازارد...دلت تنگت را راضی میکنی به اینکه متمدنی...اه از این رخوت

Anonymous Anonymous said...
سلام
این تعلق خاطر که به مادر داری و این احساس مالکیت خود درگیرانه ات رو خیلی دوست دارم

آدمای حسود و روشنفکر
آدمای حساس و روشنفکر
آدمائی که درونشون پر از همهمه است ولی آروم و ساکت می مونن

Anonymous Anonymous said...
asre panjshanbe chayo booye khoone bachegi chizai ke bayad faramoosh konim dar in faramoosh khanehai ke hastim

Anonymous Anonymous said...
سلام

Anonymous Anonymous said...
اغلب بي توجهن و فراموشي رو بهونه مي كنن....
ولي وقتي واقعان درگيرتن جزئيات يادشون مي مونه..يه چيزي رو خوب تجربه كردم خوبه...درگير كسي بشيم كه تونسته باشه به قدر كافي به همون نزديك بشه...از يه چيزي متعجبم
...با اينكه رابطه ات برات راضي كننده و شاد نيس ولي ادامه مي دي ( شايد اشتباه فهميدم؟؟؟)در يه جامعه ي ازاد...در اين صورت خيلي وضعيت بدتريه نسبت به زن هاي شوهر دار ايران كه به خاطر اجتماع مي سوزن و مي سازن......ببخشيد اگه وارد حريم شخصيت شدم ولي براي زني با درك تو....برام يه سوال بزرگه........البته به نظرم طبيعيه كه هر رابطه افت هايي هم داره و اين جا برون ريي هاته...
به هر حال لحظه لحظه ت شاد باشه

Anonymous Anonymous said...
یک سوال و یک مسله. از نوشته هایت میشه حدس زد که مهری باشی‌. نیستی‌؟.مسله: اونقدر از این ایرلندی و گیتارش حرف زدی که اگر اسمش هم نیاری همه میدونند که راجع به کی‌ داری حرف می‌ زنی‌. خوب این هم هنری است که رفته رفته در نوشته‌های شما برای ما جا افتاده.راستش آنقدر از این موضوع و اون "قلک دلتنگی‌" خوشم آمد که نتونستم شما رو به خاطر انها تحسین نکنم!

Blogger gilr, 23, Iranian? said...
سلام هستی خانوم اتفاقی افتادم تو بلاگتون، مدتی دارم می خونم و حست می کنم، حس کردم حالتو ولی هنوز نمی دونم کجایی!! بغضمو ترکوندی با ته مونده احساسم درک کردم و خواستم بهت بگم میفهمم چی میگی، وقتی همخونه ای داری که خیلی برات عزیز هیچ عیبی هم نمی تونی روش بذاری ولی کس دیگه ای باید جاش باشه، کس دیگه ای که خیلی دوره، واسه من این آدم دور تر از دوره بدون اینکه عکسی برام بفرسته، یه موقع هایی فقط می گم بر پدر عشق!!!

Anonymous Anonymous said...
اسم و نشونیم یادم رفت

Anonymous Anonymous said...
سلام هستی.

من مجید هستم. نویسنده وبلاگ قدیمی من یه مردم!
شناختی!!؟

اون موقع خیلی راجع به برابری مرد و زن حرف میزدی.

برای منکه با بخشی از این حرفها موافق بودم و سعی کردم که اونها رو در زندگیم اجرا کنم. متاسفانه وضعیتی پیش اومد که متوجه شدم. چقدر حرفهایی که میزدی و بعضی از اونها رو تجربه کردم غلط بودن و این اشتباه من رو به این وضعیت خطرناک نزدیک کرده بود که بانو رو از دست بدم.

این نوشته رو در ادامه همون مطالب برات می نویسم که بهت یاد آوری کنم وقتی فکر می کنی چیزی درسته اون رو در درجه اول برای خودت اجرا کن و اگه درست جواب داد. تبلیغش رو انجام بده. نه بالعکس

Anonymous Anonymous said...
گاهن بهتره بگي دختر...اونا خيلي زود فراموش مي كنن همون طوركه خيلي زود عادت مي كنن...حتي به نبودن ات

....
رابطه با زن ها هميشه يه جورايي فرق مي كنه...سكس رو كنار بذاريم مي تونم بگم كامل تره...زن ها مي دون ان زن ديگه دقيقان به چي و كي نياز داره

اين جوري هاس س

Anonymous Anonymous said...
گاهی وقتی می خونم فکر می کنم حدیث نفسم رو بلند گفتم تو نوشتی!
.دلم اما الان می سوزد برای ایرلندی چرا؟

Anonymous Anonymous said...
مجددا سلام

ببين هستي.
قبلا هم گفتم. به نظرم من برابري حقوق زن و مرد كه مورد ادعا است غلطه. و اصلا كل موضوع بي ربط هستش.

زن و مرد با هم فرق دارند و به همين دليل كلا هر كدوم از حقوقي برخوردارن كه ممكنه براي ديگري مفهوم نداشته باشه.

اين تكرار بديهياته. مثلا تو ايران مرخصي زايمان از حقوق زن ها محسوب ميشه اما براي مردها داشتن همچين حقي بي معنيه.

من هم فقط اين رو گفتم كه خواستم اين كار رو بكنم. اما داشتن حق خاص مسئوليت خاص اون حق رو هم پيش مياره. بنابر اين بايد ديد كه آيا اين برابري مورد تقاضا . توان قبوليت مسئوليت رو هم به همراه خودش داره يا نداره.


اما موضوع خاص بنده. همونطور كه اشاره كردي. كسي براي كار كردن مريض نميشه. البته نه هر كاري و كلا درست.

با اينحال من دليلش رو اينطوري فهميدم.
چرا براي زن ها مسئله آبرو ( با همون معناي زنانه ) و معناي مودبانه صحبت كردن. خيلي با اون چيزي كه بين اقايون رواج داره فرق مي كنه؟

به نظرت جواب درست براي اين مسئله چيه؟

نميدونم اونجا كه هستي تلويزيون ايران رو ميبيني. سريال دكتر قريب رو ميگم.

ديشب داشتم ميديدمش كه زني به خاطر فقر تصميم ميگيره كه خودش رو و بچه هاش رو از بين ببره . اول مرگ موش مي خورن و بعد اونها و خودش رو ميندازه تو چاه.

براي جاي تعجبه كه چرا بعد از 40 سال هنوز هم اين مسئله حل نشده باقي مونده.