من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Thursday, April 10, 2008
چقدر سرم شلوغه والله! آخر هفته ای به سه تا تولد قد و نیم قد ایرونی دعوتیم. مردم هی زرت و زرت متولد میشن و به دنیا اومدنشون رو چشن میگیرن و با کلی خرج و زحمت جمع کردن و گذاشتن و برداشتن و بفرما تو رو خدا و نوش جان و این چه کاریه کردین و خودتون قابل دارین... به همه اعلام میکنن که چند ساله شدن و بعد خوشگل ها باید برقصن و زشتها هم که ول معطلن و مارتینی و حالا هم که بیلیز مده برای خانمها، بعد هم کمی تا قسمتی مستی و به قول دوستم یک سفر سانفرانسیکو پشت بندش و همین دیگه! فکر میکنم بعضی از آشناها یا دوبار در سال متولد میشن، یا زمان زیادی زود میگذره و یا، نمیدونم چی. هفته قبل هم عروسی بودیم اونهم باز از نوع ایرونی اش. اولین باری بود که با هم میرفتیم چشن ایرانی. ذوق زده بود و راستی راستی پا به پای همه رقصید. خواهر عروس گفت ماشالله از داماد خوشحالتره این دوست پسرت، خیلی آقاست! گفتم آره همینطوره که تو میگی. ترانه ها با خواننده های ناشناسشون توی سرم میچرخیدن. خیلی بده ماهواره و کانای ایرونی ندارم. نه خواننده ها رو دیگه میشناسم و نه میتونم ترانه ها رو بخونم. هنوز توی عصر یخبندان گیر کردم. باید کاری بکنم. با سر درد میام خونه و آقای خوشحالتر از داماد، هنوز سرحاله و میپرسه کجا میتونه کلاس رقص ایرونی پیدا کنه، و چقدر دلمه ایرانی خوش طعمه و اون غذاهه که توی برنجش مرغ بود و کشمش و زرشک و ته دیگش کلفت بود، اسمش چی بود و من میتونم بپزم یا نه، و چرا ما بیشتر جشن ایرونی نمیریم و و و . بعد هم نشست سر ترجمه مقاله اش و من رو راحت گذاشت با یک دنیا فکر.
...
بالاخره کتاب من، منصور و البرایت حاجی زاده رو تمام کردم. از بس بوی خون میداد این کتاب، حالم به هم خورد. اما عجیب دلگیر شدم و دلم برای بی پناهی مون سوخت. ما چه مردم بی چاره ای هستیم.
...
همکارم رفت تانزانیا. یک انسانی واقعا بی مرز. خداحافظی که کردیم گفت می بینمت سال دیگه؟ گفتم آره و ته دلم کسی گفت، نمیدونم من از دو ساعت دیگه ام خبر ندارم.
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
ma chekar darim mardom chand bar motevaled mishan dar sal bezar oona sali 2 sal bozorg shan be jash to ham 2 ta mehmooni bishtar mirio 1 kami khosh migzarooni haaaa?

Blogger شاه رخ said...
اول اینکه بیلیز چیه
دوم اینکه خوبه دیگه خوش می گذرونی
سوم اینکه یه خورده هم در باره ی من منصور و الیزابت می نوشتی ببینیم چیه
آخرشم اینکه کاش من م یه دوست توی تانزانیا داشتم