شونه هام رو تو هم فرو کرده ام، انگار تمام این دو سه هفته رو مدام از سرما لرزیده ام. تنم مور مور میشه و این راه رفتهای ممتد هم نمیتونه گرمم کنه. من توی یک گوی سرما زندانیم.
...دستهاش رو توی دستهام نگه داشته ام. نشسته ام تا این چند دقیقه آخر رو تنها نباشه، تا دخترش خودش رو برسونه. بین نفسهاش فاصله افتاده. رنگ صورتش کم کم نقره ای شده. لبهاش کمی بازه، انگار حرفی توی گلوش گیر کرده. جشمهای سبزش بسته است و موهاش روی بالش پخش شده. زیباست. ناخن های کشیده سردش رو لمس میکنم و بیشتر احساس سرما میکنم.
...
کراوات نارنجی با این پیرهن سورمه ای خیلی بهت میاد. میخندی. تعریف میکنی که پاریس رفته بودی و چقدر یاد من کردی. چه خوب، تو هنوز هم یاد من می افتی؟راستی هیچ به خودت گفتی که هیچ کس تورو بعد از اینهمه فاصله، مثل من دوست نداشته؟ نه نمیگی. از پکن برام سوغاتی آوردی. سه تا عروسک با لباسهای سنتی چینی. بگو با این عروسکها چه باید بکنم؟ دستهام رو توی دستهات جا میدی و یک موج گرم دلنشین توی تن جاری میشه. حرف میزنی. به گمانم از من میپرسی. به لبهات نگاه میکنم و نه به چشمهات. ساکت میشی و لبخند میزنی. میپرسی گوش میدم به تو؟ میگم نه و نمیدونم چرا چشمهام خیس میشن.
...
دستهاش رو همچنان نوازش میکنم. این سردی ترسناک تا استخوانم نفوذ میکنه. چشمهام خیس اشکن. نفسهاش قطع شدن. گریه میکنم. خیلی کوتاه خداحافظی میکنم باهاش و به فارسی ازش میخوام که به بابا سلام برسونه. خدا رو چه دیدی شاید تو بی نهایتی که توش وارد شده، بابا رو هم دید. به فکر خودم میخندم و میگذارم اشکهام بازهم بیرن بریزن.
...
شونه های تو پهن تر از قبل شدن یا من کوچک شده ام؟ تو همیشه من رو تو خودت جا میدی. فردا به خودم توی آینه فحش میدم. فردا دلم میخواد پوستم رو بکنم. دلم میخواد تنها با این سه تا عروسک احمق چینی تا آخر دنیا حرف بزنم و بعد بکوبونمشون زمین و خردشون کنم. فردا تا شیشه باکاردی رو درمیارم و تا دو روز بعد عق میزنم.
...
و من کار دیگه ای جز لذت بردن ندارم
www.upbaby.blogfa.com