من به ای میلهای انگلیسی از طرف تو عادت ندارم. انگار کلمه ها رو نمیفهمم. تو همیشه فارسی مینوشتی، گاهی هم فنگلیش و هی میپرسیدی: منطورم رو فهمیدی!؟ و من هیچوقت جواب نمبدادم که فهمیدم، فقط میخواندم از پشت صفحه مونیتور برات شکلک در می آوردم و گاهی ادای نوشتنت رو، و بعد زنگی میزدم و تا بهت بگم که لازم نیست بپرسی که میفهمم یا نه، اما صدای تو رو که میشنیدم یادم میرفت چرا زنگ زدم و هی حرف بود و حرف و آخر هم چند بوس کشدار از پشت این گوشی گنگ...
امشب سر کار حتما تمام راهروها رو به یاد تو قدم میزنم، به یاد تو پاورچین پاورچین به اتاقها سرک میکشم و حتما شبم رو به یاد اون صبح هایی به پایان میبرم که از سر کار برمیگشتم و خودم رو برای چند دقیقه هم که شده مهمان رختخوابمون میکردم تا گرمای تنت رو بچشم و بعد اگر میل و هوس اجازه داد صبحانه ای با هم بخوریم و تو به سر کار بری و من با رویای تو به خواب.
شبت به خیر.
لحنم کمی بد بود و عذر می خوام
چون خودم گرفتار چنین فضاهایی هستم و بسیار شکننده و پوک و ترد شده ام
به هر حال اون تناقض و هنوز نفهمیدم
اون دوست سه نقطه هم که هیچ تناقضی ندیده بود لابد دلیلی براش داره که بهتر بود توضیح بده
صرف اینکه بگیم "من تناقضی نمی بینم" دلیلی بر نبود یا بود تناقض نیست
سه نقطه ندیده چون شاید گرفتاری اینچنینی نداره یا اونقدر ولنگار و دم دمی مزاجه که هر کی بیاد تنش و باهاش شریک می شه
و البته اسمشو شک ندارم که "حس زنانه"میذاره
بهتره کمی درباره احساسات انسانی بیشتر تجربه کنه و بعد بگه هیچ تناقضی نداره
از شما هستی جان که منو ایگنور نکردی ممنونم
من هم درد می کشم و خیلی زیاد و بعضی وقت ها این درد با خشم و صدای بلند خودشو نشون می ده
حتی تو یه کامنت دونی غریبه ممنونم
hastinike@yahoo.com
در مورد مطلبی که نوشتی میتونم بگم کسی رو میشناسم که تجربه مشابهی دارشته و البته اینکه کارشون به کجا کشید بحثی جداست اما خوب به هر حال تو تنها کسی نیستی که این جور عشق رو چشیدی. زیاد وحشت نکن و ببین اخساست بهت چی میگه. برام میل بزن حتما با هم بیشتر صحبت میکنیم.
گرچه كماكان هم لزومي نميبينم،اما لحن شما كمي منو ناراحت كرده. ببينيد من برام كاملا قابل دركه كه يك ادم چه زن و چه مرد در حين اينكه كسي رو دوست داره، تنش رو با شخص ديگهايي شريك بشه. از نظر من تن و عشق ربطي به هم ندارن. اين نظر شخصي ِ منه كه اصلا هم اسمش و حس زنانه نميذارم. چون تا جايي كه ميدونم زنها معمولا اين دو مقوله رو كاملا بهم مربوط و شايد حتي لازم و ملزوم ميدونن.
و اين كه شما ميگين من حتما ” گرفتاري “ اينچنيني ندارم ، بايد بگم قطعا همينطوره. چون وقتي يك موضوعي براي آدم “حلشده” است، وجودش گرفتاري محسوب نميشه. اين جوري فكر كردن و نگاه كردن به يك مساله هم لزوما نشانهي ولنگاري نيست. باور كنيد كه آدما مي تونن مثل ما فكر نكنن اما اون چيزي كه ما راجع بهشون فكر ميكنيم هم نباشن.
آخر هم اينكه: به چشم! سعي ميكنم دربارهي احساسات انساني بيشتر تجربه كنم.شايد اون موقع نگاه من هم مثل شما شد.
بازهم ببخشيد هستي جان