من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Thursday, August 30, 2007
من به ای میلهای انگلیسی از طرف تو عادت ندارم. انگار کلمه ها رو نمیفهمم. تو همیشه فارسی مینوشتی، گاهی هم فنگلیش و هی میپرسیدی: منطورم رو فهمیدی!؟ و من هیچوقت جواب نمبدادم که فهمیدم، فقط میخواندم از پشت صفحه مونیتور برات شکلک در می آوردم و گاهی ادای نوشتنت رو، و بعد زنگی میزدم و تا بهت بگم که لازم نیست بپرسی که میفهمم یا نه، اما صدای تو رو که میشنیدم یادم میرفت چرا زنگ زدم و هی حرف بود و حرف و آخر هم چند بوس کشدار از پشت این گوشی گنگ...

امشب سر کار حتما تمام راهروها رو به یاد تو قدم میزنم، به یاد تو پاورچین پاورچین به اتاقها سرک میکشم و حتما شبم رو به یاد اون صبح هایی به پایان میبرم که از سر کار برمیگشتم و خودم رو برای چند دقیقه هم که شده مهمان رختخوابمون میکردم تا گرمای تنت رو بچشم و بعد اگر میل و هوس اجازه داد صبحانه ای با هم بخوریم و تو به سر کار بری و من با رویای تو به خواب.

شبت به خیر.
7 Comments:
Anonymous Anonymous said...
man yek zane motaahelam. soali tu zehname ke fekr kardam inja shayad betunam raje behesh harf bezanam.zendegie khub va shohare mehrabuni daram.ghabl az ezdevaj ba dokhtari dust shodam ke bad az moddate chand mah fahmidam pesare va ellate dustish ba man in bude ke dustam dashte.in rabete 2 sal tool keshid va hamra ba sex bud.shayad behtarin sexy ke ta behal tajrobe kardeam.be ellete gheire adi budane kolle masale in jur ravabet mahkum be payane.8 sal az u bikhabar budam.dar in moddat deltangi barayash ghesmati az zendegiyam shod.aknun dobare hamdigar ra be tore tasadofi yafteim.baz ham dustash daram va dar hasratash misuzam.shoharam ra ham besyar ziad dust daram.har do nimeye digare manand va be ghole paulo coelho dar Brida kesani ke dar in donya ba 2 nimeye digare khod barkhord mikonand ranje besyar khahand bord.baraye sabok kardane in dard che pishnehadi darid?aya tajrobeye moshabehi vojud darad?

Anonymous Anonymous said...
man yek zane motaahelam. soali tu zehname ke fekr kardam inja shayad betunam raje behesh harf bezanam.zendegie khub va shohare mehrabuni daram.ghabl az ezdevaj ba dokhtari dust shodam ke bad az moddate chand mah fahmidam pesare va ellate dustish ba man in bude ke dustam dashte.in rabete 2 sal tool keshid va hamra ba sex bud.shayad behtarin sexy ke ta behal tajrobe kardeam.be ellete gheire adi budane kolle masale in jur ravabet mahkum be payane.8 sal az u bikhabar budam.dar in moddat deltangi barayash ghesmati az zendegiyam shod.aknun dobare hamdigar ra be tore tasadofi yafteim.baz ham dustash daram va dar hasratash misuzam.shoharam ra ham besyar ziad dust daram.har do nimeye digare manand va be ghole paulo coelho dar Brida kesani ke dar in donya ba 2 nimeye digare khod barkhord mikonand ranje besyar khahand bord.baraye sabok kardane in dard che pishnehadi darid?aya tajrobeye moshabehi vojud darad?

Anonymous Anonymous said...
یه سوال داشتم که اگه خصوصی نیست و ناراحتت نمیکنه ممنون میشم بهش جواب بدی...تو که این همه دوستش داشتی پس چرا اخر کارتون به اینجا کشید؟؟؟چون احساسم اینه که اونم دوستت داشت...هیچ رقمه باورم نمیشه دو تا ادم با زندگیشون این کار رو بکنن...میشه اگه ممکنه به ما هم بگین؟؟؟؟

Anonymous Anonymous said...
خانم هستی من همونی هستم که در پست قبل درباره دوگانگی و تناقض احساستون نوشتم
لحنم کمی بد بود و عذر می خوام
چون خودم گرفتار چنین فضاهایی هستم و بسیار شکننده و پوک و ترد شده ام
به هر حال اون تناقض و هنوز نفهمیدم
اون دوست سه نقطه هم که هیچ تناقضی ندیده بود لابد دلیلی براش داره که بهتر بود توضیح بده
صرف اینکه بگیم "من تناقضی نمی بینم" دلیلی بر نبود یا بود تناقض نیست
سه نقطه ندیده چون شاید گرفتاری اینچنینی نداره یا اونقدر ولنگار و دم دمی مزاجه که هر کی بیاد تنش و باهاش شریک می شه
و البته اسمشو شک ندارم که "حس زنانه"میذاره
بهتره کمی درباره احساسات انسانی بیشتر تجربه کنه و بعد بگه هیچ تناقضی نداره
از شما هستی جان که منو ایگنور نکردی ممنونم
من هم درد می کشم و خیلی زیاد و بعضی وقت ها این درد با خشم و صدای بلند خودشو نشون می ده
حتی تو یه کامنت دونی غریبه ممنونم

Blogger Hasti.N said...
عزیز دلم، من نه الان و نه هیچ وقت دیگه کسی رو ایگنور نمیکنم. همه ما حق داریم نظرمون رو بگیم. راحت باش و حقیقتا هر چی دلت میخواد بنویس. نمیدونم تو این احساسات تناقضی هست یا نه، من خودم هم حال خودم رو نمیفهمم. بین خواب و بیداری ام. من با خودم مشکل دارم و از گفتنش هیچ ابایی هم ندارم. واقعیت اینه که هم میخوام پیش برم و هم در حال در جا زدنم. از موندن در گذشته متنفرم اما با این همه، گذشته، بخش مهمی از زندگی ام شده متاسفانه.

Blogger Hasti.N said...
عزیزم اگر دوست داشتی برام ای میل برن میتونم راحت باهات حرف بزنم. این هم آدرسم

hastinike@yahoo.com

در مورد مطلبی که نوشتی میتونم بگم کسی رو میشناسم که تجربه مشابهی دارشته و البته اینکه کارشون به کجا کشید بحثی جداست اما خوب به هر حال تو تنها کسی نیستی که این جور عشق رو چشیدی. زیاد وحشت نکن و ببین اخساست بهت چی میگه. برام میل بزن حتما با هم بیشتر صحبت میکنیم.

Anonymous Anonymous said...
هستي جان، با اجازه‌ي تو درخصوص مساله‌ايي كه سارينا بهش اشاره كرده يك توضيحي بدم. ساريناي عزيز من تناقضي نديدم و راستش لزومي هم نديدم كه اينجا در مورد نظرم توضيح بيشتري بدم.
گرچه كماكان هم لزومي نمي‌بينم،اما لحن شما كمي منو ناراحت كرده. ببينيد من برام كاملا قابل دركه كه يك ادم چه زن و چه مرد در حين اينكه كسي رو دوست داره، تنش رو با شخص ديگه‌ايي شريك بشه. از نظر من تن و عشق ربطي به هم ندارن. اين نظر شخصي ِ منه كه اصلا هم اسمش و حس زنانه نمي‌ذارم. چون تا جايي كه مي‌دونم زنها معمولا اين دو مقوله رو كاملا بهم مربوط و شايد حتي لازم و ملزوم مي‌دونن.
و اين كه شما ميگين من حتما ” گرفتاري “ اينچنيني ندارم ، بايد بگم قطعا همينطوره. چون وقتي يك موضوعي براي آدم “حل‌شده” است، وجودش گرفتاري محسوب نمي‌شه. اين جوري فكر كردن و نگاه كردن به يك مساله هم لزوما نشانه‌ي ولنگاري نيست. باور كنيد كه آدما مي تونن مثل ما فكر نكنن اما اون چيزي كه ما راجع بهشون فكر مي‌كنيم هم نباشن.
آخر هم اينكه: به چشم! سعي مي‌كنم درباره‌ي احساسات انساني بيشتر تجربه كنم.شايد اون موقع نگاه من هم مثل شما شد.
بازهم ببخشيد هستي جان