من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Wednesday, August 22, 2007
...
توی اتاق کشیک سرک میکشه و چشمکی به من میزنه. میخندم. سرمون شلوغه و فرصتی برای درد دل نیست. ساندویچ کوچکی دستشه و پرونده مریضی رو ورق میزنه. موهاش آشفته اس و عینکش روی فرق سرشه. چند روزه ندیدمش؟ دلم براش تنگ شده. برای خودش یا شوخی هاش یا بی خیالی هاش یاحتی تنش؟؟ نمیدونم. این روزها که مامان اینجاست کمتر با هم هستیم. مامان دوستش نداره و عجیب اصرار داره که حسش رو نشون بده. وقتهایی که با هم هستیم مامان بد اخلاق میشه. اگر من رو ببوسه، بغلم کنه و یا دسش زیر لباسم بره، حتما غر میزنه. میدونم که حواسش به تک تک کارهای من هست. میدونم که مواظب لبخند های منه، رفتارم رو مرتب سبک سنگین میکنه و مطمئنم که میدونه ما کی ها با هم صکص داریم. مامان خوب من این روزها مراقب اینه که هستی به کسی عشق نورزه و این من رو دیوانه میکنه.
قرار میگذارم بریم دیسکو. این چند وقته گرفتار دو چیز شده ام: سر و صدا و رقص و مشروب. اصلا جنبه دومی رو ندارم و خیلی زود پرت پرت میشم. چقدر احمق بودم که قبلا مست نمیکردم. مست که باشی زمان برات یهو متوقف میشه و انگار توی یک موج خوشی هی بالا و پایین میری. انگار هم چیز پر میشه از طراوت و زیبایی. خوشی جای همه چیز رو میگیره و آنچنان از این حالت انباشته میشی که انفجار لذت رو در درونت حس میکنی. میگه :من کمتر کسی رو دیدم که مثل تو مست کنه. راست میگه شاید. دلم میخواد باز هم مست کنم. آدم اینجوری الکلی میشه؟ شاید. میخوام باز هم توی خوشی پرواز کنم و وقتی برگشتیم خونه، نفهمم که مامان از دیدنش ناراحته و دلش نیمخواد او جای کس دیگه ای رو گرفته باشه. نفهمم که از قصد تظاهر میکنه که هیچی از حرفهاش رو نمیفهمه. میخوام چند ساعتی از عمرم رو متوقف کنم و حتی یادم نمونه که چطور روی دستهاش تا اتاق خواب رفته ام و حتی چطور باهاش خوابیدم و یا چی گفته ام. سر درد فرداش به جهنم.
4 Comments:
Anonymous Anonymous said...
خيلي جالبه!
يك هفته قبل نگران اثر انگشت يكي ديگه بودن و هفته بعد مست كردن و با يكي ديگه خوابيدن
آره واقعا جالبه
من سه چهار تا از پست هاتو خوندم همش گريه زاري بود اما اين آخري مثكه فرق داره
رسمشو ياد گرفتي
فقط خدا كنه تو از اونايي نباشي كه هر كاري مي كنن مي گن اين حس زنانه است و من و امثال من نمي فهميم
يا اينكه به هرحال اينكه مي خواي تا دسته حال كني و حقت و از مهلت ارگاسم ببري ربط بدي به فمينيسم و اينجور چيزا

Anonymous Anonymous said...
کامنت با نام و نشان منو حورد؟؟؟؟

Anonymous Anonymous said...
جدي مردها و زن‌ها فضاي ذهني همديگرو درك نمي‌كنن‌ها! مثلا من واقعا تناقضي در نوشته‌ها و احساسات تو نمي‌بينم و كاملا مي‌فهمم تو چي مي‌گي.
اما هستي، باور كن هربار كه وبلاگت و مي‌خونم،يك آه عميق مي‌كشم و فكر مي‌كنم زندگي چه بازي‌هايي توي آستين داره.
از همه‌ي اين حرف‌ها گذشته،از صميم قلب اميدوارم هميشه خوب باشي و آرامش داشته باشي هستي جون.

Anonymous Anonymous said...
سلام هستی عزیز
وبلاگت و اتفاقی پیدا کردم و نا خواسته تا انتهاش رفتم .
گفتنی زیاده ولی بزار آرام باشم .
بزار دست و دل زخمی ازان همه نگفته های درشت شنیده بی زخمه بماند .
اگر حرفی و کلامی و سلامی هم نگفتیم گمان مبر که ان همه درست بود و قبول داشتیم که درست پنداشتن ما گره از کار فروبسته نمی گشاید .
تنها حرمت گذاشتیم
خون دل خوردیم و سینه را از آهی پر خون انباشتیم
تا یکروز
یک موسم
که میدانیم خیلی هم دور نیست
از تو بگوییم
از تو در شب های بی خود بودن
از تو که تمام ما بودی و نیستی
نمیگوییم که بی تو چونی و چندیم
ولی میگوییم که با تو تمام وجودیم
گرچه خاکستریم
گرچه خاکستریم