من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Thursday, May 03, 2007
...
- میدونی بین من و تو چند ساعت فاصله هست؟ میدونی این فاصله رو نه گوشی تلفن میتونه طی کنه و نه مونیتور کور من؟ میدونی برای داشتن تو، تویی که گذاشتم راحت اینقدر از من فاصله بگیری، حاضرم پهنه اون اقیانوس بینمون رو شنا کنم؟ باورم نمیکنی، نه؟ چرا باور میکنی. میدونم که باور میکنی. من امروز بیشتر از هر روز دیگه ای به تو فکر میکنم. امروز بیشتر از هر لحظه ای به یاد میارم که اگر تو بودی زندگی همون رنگ دلنشین قبل رو داشت. اگر تو بودی من حتما یادم میموند که باید حواسم به لحظه های باقی مونده زندگیم باشه و حتما یادم میرفت که صبح انگشتم لای در ماشین مونده و زخمی شده.

-مشغول کوتاه کردن چمن هاست. برای خودش آواز میخونه، آوازی که که به خاطر صدای ماشین جمن زنی خوب شنیده نمیشه. حیاط
رو دور میزنه و گهگاهی نیم نگاهی به من میندازه که توی تراس نشستم و دارم مجله ای رو ورق میزنم. کارش که تموم میشه بدن عرق کرده اش رو با حوله پاک میکنه ، مینشینه روی صندلی کنارم و شراب من رو سر میکشه. عینکم رو از روی چشمهام بر میداره و دقیق نگاهم میکنه، حتما مثل وقتهایی که داره بیماری رو معاینه میکنه .
:What´s wrong?
: Nothing...
- و من یادم میاد که اگر تو بودی حتما دستی روی موهام میکشیدی و باز میپرسیدی که من چه مرگمه. اگر تو بودی حتما من هیچ مرگیم نبود الان. اگر تو بودی هیچ وقت من رو مثل دکتر ها نگاه نمیکردی.
-برام گیلاسم رو پر میکنه و میگذاره روی لبم. دستم رو بالا میارم تا گیلاس رو ازش بگیرم اما خیلی خونسرد، شراب رو سرازیر میکنه روی گردنم و میخنده. برای اینکه دیگه به تو فکر نکنم، برای اینکه تو رو از یاد ببرم و فراموش کنم تمام این " اگر تو بودی " ها رو، بلند میشم و روی پاهاش میشینم و با تمام وجود بغلش میکنم، جوری که انگار میتونم تمام تنش رو توی آغوشم جا بدم و میبوسمش و میبوسمش و میبوسمش، اونقدر گرم و مهربون و اونقدر زنده و پر نشاط، که انگار هرگز کسی رو اینقدر دوست نداشته ام. که انگار برای اولین بار طعم بوسه رو چشیده ام، که انگارآخر دنیاست و من تنها همین مدت کوتاه رو برای عشق ورزی دارم، که انگار میخوام به زیر پوستش نفوذ کنم، که انگار...انگار این لبها لبهای توست بعد از اینهمه فاصله، اینهمه دوری، اینهمه اقیانوس، اینهمه دقیقه ها و ساعتها، اینهمه نداشتنها، اینهمه یاد تو، اینهمه لعنت به تو گفتن ها.
این تنها راهیه که میتونم از یاد تو خلاص بشم.
این روزها عاشق این فاحشگی روحی شده ام.
4 Comments:
Anonymous Anonymous said...
وای هستی !!!!!!!!!!!!! باورم نمیشه!!!

Anonymous Anonymous said...
هستی جونم سلام !! نمی دونی چه قدرررررررررررررر خوش حالم که برگشتی. امیدوارم خوب ِ خوب ِ خوب باشی. از صمیم قلب امیدوارم.خوش حالم که سختی ها و غم ها نتونستن تو رو از پا دربیارن

Blogger Laleh said...
من چقدر از سبک نوشتنت خوشم اومد!!!!
در همین راستا لینک وبلاگتو تو وبلاگم گذاشتم!

Anonymous Anonymous said...
من هم با لاله موافقم.جذاب مینویسی و ساده و .من هم لینکت کردم.