کم کم برای انتخابت آماده میشم، انتخاباتی که به نظر میاد روی همه چیز میتونه اثر گذار باشه. ما هنوز شک دارم و هی بالا پایین میکنم که ضربدرم رو توی کدوم چهار خونه بزنم. روزگار خوبی نیست، همه از هم پلید ترن، همه فقط به فکر به قدرت رسیدن هستن...کلی وعده، کلی اتوپیا، از اینها چیز خوبی در نمیاد.
این چند روز به قول معروف با دنده پنج حرکت کردم خیلی خسته هستم، صلیب سرخ کلی کار بوده، هی بسته بندی..هی برچسب زدن، هی امید الکی. یادم میاد ما از سال سوم دبیرستان برای آفریقا کمک جم میکردیم، اونموقه که راه میفتادیم تو مدرسه، یک تومن دو تومن میگرفتیم از بچه ها...هیچ وقت هم نفهمیدم این پولها به دست کسی رسید یا نه. فکر میکنم الان زیاد مهم نیستا برام. فکر کن اینهمه کمک مالی، اگر ده تا مهندس آبیاری میرفتن مثلا سومالی با این چند صد میلیون پول که از دنیا سرازیر میشه آفریقا، یک صد درست حسابی میساختن یا به طور منظم مسیر لوله کشی آب رو به راه مینداختن، الان دیگه دست کسی دراز نبود. فکرم رو به "کارستن"، رئیس گروهمون در میون میگذارم، سر تکون میده میگه شاید. نمیدونم "شاید" یعنی چی؟ "شاید" جواب نیست، اصلا معنی هم نداره اینجا. که چی؟ که یعنی اگر این کار میشد، میشد فهمید، اما چون نشده، نمیشه نظر داد، یا چی؟ اینکه فهمیدنش خیلی سخت نیست. فقط یک حساب کتاب دقیق میخواد و چند تا رقم و شناخت جغرافی منطقه. اینها یعنی آفریقا باید آفریقا بمونه، همین. دیشب هم مراسم کمک به شاخ آفریقا بود. صد و ده میلیون کرون پول جمع شد. کم نیست صد و ده میلیون.این پول باید غذا بشه و سر پوشی برای مردمی که دویست کیلومتر پیاده راه میان تا برسن به اردوگاههایی که صلیب سرخ زده، همراه با بچههایی که از زور تشنگی و گشنگی از حال رفتن. بچههایی که حتا اگر بهشون غذا هم برسونی، مغزشون آسیب دیده و نمیشه برای خیلیهاشون کاری کرد. اینها چهره زشت دنیاست، لکه ننگ عدالت خدا، مثلا یا شاید خشم طبیعت کور...یا اصلا هیچی...خیال کن یک عده باید بمونن یک عده باید برن.
عجیب خسته ام، میخزم تو بغلش تا بدبختی هام یادم بره.
سلام