من یک زنم
...زنی تشنه عشق و بوسه و زندگی
Tuesday, July 27, 2010
دعوت میشیم به دبی، من از این شبهه سرزمین بی‌ در و پیکر تخمی هیچ خوشم نمیاد. تجمل تهوع آورش حالم رو بیخودی خراب میکنه. هوای خفقان آوار، ساختمان‌های طلایی، جزیره‌‌های مصنوعی...هیچ چیز تو این بلبشوی پر افاده، اصیل نیست. یکجور‌هایی‌ خالیه. می‌ترسی‌ تقش در بره، می‌ترسی‌ دو روز دیگه بگن خالی‌ بود، دروغ بود، اصلا نبود...مثل سفر به ماه، مثل اولین گام انسان در فضا، که ریشخندی بود به بشریت و قدم هاش، و محک زدن حماقت انسان. که حالا بعد از چهل سال گندش در اومد. به قول کارشناس فضای دانمارکی، توی جنگ سرد هر چیزی می‌تونست اتفاق بیفته، ما چرا سناریوی سفر به فضا رو باور کردیم؟ حالا هم شده حکایت دبی و قول چراغ جادو. هرچی‌ بود یک هفته یی مثل "مرفهین بی‌ درد" زندگی‌ کردیم و فهمیدیم چرا وقتی‌ تو ماشین بنز نشستی و کسی‌ رو هم جز خودت و اطرافیان مثل خودت نمیبینی، فکر میکنی‌ دنیا گل و بلبله و بقیه رو به یک جاهایت حواله میدی.

کار رو شروع کردیم. برگشتیم به روز از نو و روزی از نو. نمیدونم چرا از برگشتن به "همیشه ام" به "هر روزم" و به "خودم" خوش حالم؟
11 Comments:
Anonymous Anonymous said...
بعد از ازدواجم از این خونه که توش زندگی می‌کنم متنفر شدم چون خانواده‌ی شوهرم طبقه‌ی پایین زندگی می‌کنند و مدام تو زندگیمون دخالت می‌کنند. همیشه دلم می‌خواد از این خونه فرار کنم اما نمی‌دونم چرا یه چند ساعتی که می‌رم خونه‌ی پدرم سر بزنم واسه برگشتن به همین خونه بی‌تاب می‌شم. شاید علت اصلی‌ش این باشه که اینجا رو خونه و زندگی خودم می‌دونم، مال خودم حتی اگه ساختمونش مال من نباشه.
خواستم بگم تجربه‌ات در خوشحالی از برگشتن به "همیشه ات" به "هر روزت" و به "خودت" رو منم یه جورایی دارم.

Anonymous Anonymous said...
بعد از ازدواجم از این خونه که توش زندگی می‌کنم متنفر شدم چون خانواده‌ی شوهرم طبقه‌ی پایین زندگی می‌کنند و مدام تو زندگیمون دخالت می‌کنند. همیشه دلم می‌خواد از این خونه فرار کنم اما نمی‌دونم چرا یه چند ساعتی که می‌رم خونه‌ی پدرم سر بزنم واسه برگشتن به همین خونه بی‌تاب می‌شم. شاید علت اصلی‌ش این باشه که اینجا رو خونه و زندگی خودم می‌دونم، مال خودم حتی اگه ساختمونش مال من نباشه.
خواستم بگم تجربه‌ات در خوشحالی از برگشتن به "همیشه ات" به "هر روزت" و به "خودت" رو منم یه جورایی دارم.

Anonymous هیوا said...
سلام هستی جان
به به خوبه جهانگردی می کنی یه جورایی ها!!
اما راستش رو بخوای منم همین حس رو به دبی دارم هرچند تا حالا نرفتم اما رفتن به هر جای دیگه ای رو ترجیح میدم به بدی گرچه همه می گن یه بار دیدنش می ارزه!
به نظرم هبچ مال خودشون نیست!

Anonymous هیوا said...
This comment has been removed by a blog administrator.

Anonymous سیم باند said...
همیشه بر گشتن شیرینه
مخصوصا از اون شهر بی اصالت و بی روح

Anonymous بهناز said...
کاملا موافقم! تک تک کلماتت را در مورد این شهر موافقم! مثل این است که بازوی بادکنکی باشد. مثل اسطوره های الکی که عمرشان کوتاه است. من آجرهای پوسیده یک عمارت_که زمانی شاید خانه شازده ای چیزی بوده_ را ترجیح می دهم به آن نماهای الکی توی بیابان!

Anonymous اينانا said...
من اما حس بي جايي دارم

Anonymous شبنم said...
سلام هستی عزیز
خوشحالم که از برگشتن به هر روزت و زندگیت شادی نازنین
در مورد دبی هم کاملا باهات موافقم ، یک ظاهر آراسته برای هیچ

Anonymous bedoneemzaa said...
har ja bashi asemon hamin range mohem ine ke ba ki hasti ,

Anonymous samira said...
سلام هستی جان
خوبی؟
خوشحال میشم لینکم کنی من لینکت میکنم بهم سر بزن ممنونم.
شاد باشی و موفق

Anonymous میثم said...
سلام هستی
...دبی آشغال دانی غربه